کامت اينست که هر لحظه ز پيشم راني شاعر : خواجوي کرماني وردت اينست که بيگانهي خويشم خواني کامت اينست که هر لحظه ز پيشم راني برنگيرند دل از معتقدان جاني پادشاهان بگناهي که کسي نقل کند آستين بر من دلسوخته چند افشاني گر نخواهي که چراغ دل تنگم ميرد پرده اکنون که دريدي ز چه ميپوشاني دل ما بردي و گوئي که خبر نيست مرا هيچ حاجب نشنيديم بدين پيشاني ابرويت بين که کشيدست کمان بر خورشيد چه بود گر بنشيني و بلا بنشاني چند خيزي که قيامت ز قيامت برخاست...