چون تو نمودي جمال عشق بتان شد هوس شاعر : سنايي غزنوي رو که ازين دلبران کار تو داري و بس چون تو نمودي جمال عشق بتان شد هوس با لب تو کيست جان جز که يکي بلهوس با رخ تو کيست عقل جز که يکي بلفضول نان موذن ببرد رويت و آب عسس کفر معطل نمود زلفت و دين حکيم فتنه به ميدان درست عافيت اندر حرس با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق موي تو از جان ببرد توش و توان و هوس روي تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس جزع تو بر هم گسست...