اي من غريب کوي تو از کوي تو بر من عسس شاعر : سنايي غزنوي حيلت چه سازم تا مگر با تو برآرم يک نفس اي من غريب کوي تو از کوي تو بر من عسس ترسم ز خصمت چون پرم گيتي بود بر من قفس گر من به کويت بگذرم بر آب و آتش بسترم پايم ببوسد اين جهان گر بر تو يابم دسترس در جستنش روز و شبان گشتم قرين اندهان ليلي تويي مجنون منم در کار تو بسته هوس از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم باشيم در يک پيرهن ما را کجا گيرد عسس آن شب که ما پنهان دو تن سازيم حالي ز انجمن...