اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش

اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش شاعر : سنايي غزنوي شو بري از نام و ننگ و از خودي بيزار باش اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش
اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش
اي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش

شاعر : سنايي غزنوي

شو بري از نام و ننگ و از خودي بيزار باشاي دل اندر نيستي چون دم زني خمار باش
در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باشدين و دنيا جمله اندر باز و خود مفلس نشين
بنده‌ي جام شراب و خادم خمار باشتا کي از ناموس و رزق و زهد و تسبيح و نماز
کمزن و قلاش و مست و رند و دردي خوار باشمي پرستي پيشه‌گير اندر خرابات و قمار
پس به تيغ نيستي با خلق در پيکار باشچون همي داني که باشد شخص هستي خصم خويش
چون به کف آمد ترا اين روز و شب در کار باشطالب عشق و مي و عيش و طرب باش و بجوي
وز ميان جان غلام و چاکر هر چار باشبا سرود و رود و جام باده و جانان بساز
با غرامت همنشين و با ملامت يار باشاز سر کوي حقيقت بر مگرد و راه عشق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط