دلبرا تا نامهي عزل از وصالت خواندهام دلبرا تا نامهي عزل از وصالت خواندهامشاعر : سنايي غزنوي اي بسا خون دلا کز ديده بر رخ راندهامدلبرا تا نامهي عزل از وصالت خواندهامگر چه هر تيري که اندر جعبه بد بفشاندهامبر نشان هرگز نديدم بر دل بي رحم تويا دل از دست غم هجران تو برهاندهامظن مبر جانا که من برگشتهام از عاشقيکاتش دل را به آب ديدگان بنشاندهامزان همي کمتر کنم در عشق فرياد و خروشزان که روزي خوانده بودم گرچه اکنون راندهامحق خدمتهاي بسيار مرا ضايع مکنرحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درماندهامهم تو رس فرياد حالم حرمت ديرينه را