برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهامشاعر : سنايي غزنوي ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهامبرندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهامنيست روي رستگاري زو مرا تا زندهاممهر تو با جان من پيوسته گشت اندر ازلوز وفاي تو چو نار از ناردان آگندهاماز هواي هر که جز تو جان و دل بزدودهامخواجگي در راه تو در خاک راه افگندهامعشق تو بر دين و دنيا دلبرا بگزيدهامبس عقيقا کز دريغ از ديده بپراکندهامتا بديدم درج مرواريد خندان ترااز صلاح و نيکنامي دستها بفشاندهامتا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دستکم زدم تا لاجرم در ششدره درماندهامدست دست من بد از اول که در عشق آمدم