صنما تا بزيم بندهي ديدار توام صنما تا بزيم بندهي ديدار توامشاعر : سنايي غزنوي بتن و جان و دل ديده خريدار توامصنما تا بزيم بندهي ديدار تواممن شب و روز جگر خسته ز آزار توامتو مه و سال کمر بسته به آزار منيبکشم جور تو زيرا که گرفتار توامگر چه از جور تو سير آمدهام تا بزيمآگهي نيست که من سوختهي زار توامزان نکردي تو همي ساخت بر من که ترابه سر تو که من آرايش بازار توامگر چه آرايش خوبان جهاني به جمالزان که من شيفتهي خوبي ديدار توامنه عجب گر بکشم تلخي گفتار تراچون سنايي ز پي وصل تو عيار توامدزد شبرو منم اي دلبر اندر غم تومن همه ساله دل آزردهي گفتار توامگر چه عشاق دل آسودهي گفتار منند