دگر بار اي مسلمانان به قلاشي در افتادم شاعر : سنايي غزنوي به دست عشق رخت دل به ميخانه فرستادم دگر بار اي مسلمانان به قلاشي در افتادم همه خير و صلاح خود به باد عشق در دادم چو در دست صلاح و خير جز بادي نميديدم که از رندي و قلاشي نهادستند بنيادم کجا اصلي بود کاري که من سازم به قرايي کجا سودم کند پندت بدين طالع که من زادم مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشي رسيد اي ساقيان يک ره به جام باده فريادم مرا يک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه نياموزم...