به دردم به دردم که انديشه دارم شاعر : سنايي غزنوي کز آن ياسمين بر تهي شد کنارم به دردم به دردم که انديشه دارم بپيوست هجرش به غم روزگارم به وقتي که دولت بپيوست با من که داند که شبها همي چون گذارم که داند که حالم چگونست بي تو گرفتنش بايد همي استوارم خيالش ربودست خواب از دو چشم کنون با غم او نه بس هوشيارم ز من برد نرمک همي هوشياري چرا غمگنم من چو من دل ندارم اگر غمگنان را غم اندر دل آمد سزد گر من از چشم ياقوت بارم چون آن گوهر پاک از...