آمد بر من جهان و جانم شاعر : سنايي غزنوي انس دل و راحت روانم آمد بر من جهان و جانم بفزود هزار جان به جانم بر خاستمش به بر گرفتم گفتم که مگر به آسمانم از قد بلند و زلف پشتش رفت از بر من جهان و جانم چون سر بنهاد در کنارم من بندهي بانگ پاسبانم فرياد مرا ز بانگ موذن