ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم

ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي تا که در بند کله‌دوزي اسير افتاده‌ايم ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم ما بهاي هر کله اکنون سري بنهاده‌ايم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم

شاعر : سنايي غزنوي

تا که در بند کله‌دوزي اسير افتاده‌ايمما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم
ما بهاي هر کله اکنون سري بنهاده‌ايمصد سر ار زد هر کلاهي کو همي دوزد وليک
ما از آن چون شمع در پيشش به جان استاده‌ايماو کلاه عاشقان اکنون همي دوزد چو شمع
گر چه همچون سرو و سوسن نزد عقل آزاده‌ايمبنده‌ي او از سر چشميم همچون سوزنش
تا غلام آن بهشتي روي حورا زاده‌ايمسينه چشم سوزن و تن تار ابريشم شدست
لاجرم ما از تن و دل هر دو را آماده‌ايمکار او چون بيشتر با سوزن و ابريشمست
چون چراغ و باغ و با هم با باد و هم با باده‌ايماز لب خويش و لب او در فراق و در وصال
دل همي گويد گر او سادست ما هم ساده‌ايمبرنتابد بار نازش دل همي از بهر آنک
تا اسير آن دو لعل و آن دو تا بيجاده‌ايملعل پاش و در فشانيم از دو دريا و دو کان
خوان جان بنهاده و بانگ صلا در داده‌ايمما ز خصمانش کي انديشيم کاندر راه او
ما دو چشم اندر سنايي جز به کين نگشاده‌ايمتا سنايي وار دربستيم دل در مهر او


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط