عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن عاشقا قفل تجرد بر در آمال زنشاعر : سنايي غزنوي در صف مردان قدم بر جادهي اهوال زنعاشقا قفل تجرد بر در آمال زنآب حيوان جست خواهي آتش اندر مال زنخاک کوي دوست خواهي جسم و جان بر باد دهچون شدي از خيل عيسي گردن دجال زنمالرا دجال دان و عشق را عيسي شمارگر ترا درد دلست از ديدگان قيفال زنهر که را درد سرست از دست قيفالش زنندلال شو زين لاف و قفلي بر زبان لال زناي مرقعپوش بيمعني که گويي عاشقمرو يکي ره اين جو پوسيده را غربال زنتا کي از جور تو اي گندم نماي جو فروش