اي رخ تو بهار و گلشن من شاعر : سنايي غزنوي همچو جانست عشق در تن من اي رخ تو بهار و گلشن من بي رخ تو جهان روشن من راست چون زلف تو بود تاريک عشق تو هر شبي ز روزن من همچو خورشيد و ماه در تابد عشق تو طوق گردن من دست تو طوق گردن دگري هر شبي از خروش و شيون من ماه را راه گم شود بر چرخ برزند بابهشت برزن من گر تو يک ره جمال بنمايي گر چه دادي به باد خرمن من خاک پايت برم چو سرمه به کار دست جور و بلا ز دامن من رنجه کن پاي خويش و کوته...