اي رخ تو بهار و گلشن من اي رخ تو بهار و گلشن منشاعر : سنايي غزنوي همچو جانست عشق در تن مناي رخ تو بهار و گلشن منبي رخ تو جهان روشن منراست چون زلف تو بود تاريکعشق تو هر شبي ز روزن منهمچو خورشيد و ماه در تابدعشق تو طوق گردن مندست تو طوق گردن دگريهر شبي از خروش و شيون منماه را راه گم شود بر چرخبرزند بابهشت برزن منگر تو يک ره جمال بنماييگر چه دادي به باد خرمن منخاک پايت برم چو سرمه به کاردست جور و بلا ز دامن منرنجه کن پاي خويش و کوته کنبنهي بار خلق بر تن منرادمري کني به در نبريبردمد لالهزار و سوسن منچون درآيي ز در توام به زماناي رخ تو بهار و گلشن منتا سنايي ترا همي گويد