آخر شرمي بدار چند ازين بدخويي
آخر شرمي بدار چند ازين بدخويي
شاعر : سنايي غزنوي
چون تو من و من توام چند مني و تويي آخر شرمي بدار چند ازين بدخويي در يک خانه دو تن دعوي کدبانويي گلشن گلخن شود چون به ستيزه کنند بر دل ترسا نگار رقم دويي و تويي نايب عيسي شدي قبله يکي کن چنو گه همه دردي کني گاه همه دارويي صدر زمانه تويي پس چو زمانه چرا تا تو بدين سيرتي نه تو و نه نيکويي نازي در سر که چه يعني من نيکوم چند چو چرخ کهن هر دم رسم دويي يک دم و يک رنگ باش چون گهر آفتاب زشت بود پيش گرگ شير کند آهويي روبه بازي مکن در صف عشاق از آنک با کف موسي کرا دست دهد جادويي با رخ تو بيهدست بلعجبي چشم تو هم تک عشق تو باد نيروي بينيرويي همره درد تو باد دولت بيدولتي چشم بدت دور باد چشم بد بدبويي جز ز تويي تو بگو چيست که ملک تو نيست به ز سنايي مباد خود بر تو لولويي لولو حسن ترا در ستد و داد عشق