کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار

کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار شاعر : سنايي غزنوي فخر آل گنبدي را بي‌جمال عمر خوار کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار سعد کلي داشتي از بهر شخص او نثار خواجه مسعودي که هنگام سعادت مشتري و آن ز زخم چشم بوده هفته‌ها بيماروار آن ز بيم مرگ بوده سالها در عين مرگ خون حسرت کرده او را در لحد چون لاله‌زار نرگسي کز بيم ايزد سالها يک رسته بود کاختران از غيبت خورشيد گردند آشکار چشمها نشگفت اگر شد پر ستاره بي رخش کاين چنين‌ها دارد اين آسوده خاک اندر کنار...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار
کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار
کر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار

شاعر : سنايي غزنوي

فخر آل گنبدي را بي‌جمال عمر خوارکر ناگه گنبد بسيار سال عمر خوار
سعد کلي داشتي از بهر شخص او نثارخواجه مسعودي که هنگام سعادت مشتري
و آن ز زخم چشم بوده هفته‌ها بيماروارآن ز بيم مرگ بوده سالها در عين مرگ
خون حسرت کرده او را در لحد چون لاله‌زارنرگسي کز بيم ايزد سالها يک رسته بود
کاختران از غيبت خورشيد گردند آشکارچشمها نشگفت اگر شد پر ستاره بي رخش
کاين چنين‌ها دارد اين آسوده خاک اندر کنارچنبر گردون به گرد خاک از آن گردد همي
کرده مرگش همچو شاهان اسير اندر حصارشاهي و شادي جز او فرزند ناديده هنوز
خون همي گريند بهر او جهاني روزه‌دارتا گرفت او روزه‌ي پيوسته در تابوت مرگ
در ميان طبله‌ي شنگرف پشت سوسمارروي پر آژنگشان از اشک خون هست آن چنانک
زين آل گنبدي را گنبد زنهار خوارليک با اين گرچه گنبد خانه‌اي کردش ز خشت
ار صدف بشکست ازو برخاست در شاهواردوستان را جاي شکر و تهنيت ماندست از آنک
در چمنها گر نبارد ابر نيسان گو مبارتا بود پر جوي و حوض و چشمه و دريا ز آب
مر محامد را شعارست و سعادت را دثارمايه‌ي حمد و سعادت احمد مسعود آنک
آن کريم دين پژوه و حق نيوش و حق گزارآن حکيم پاي اصل و راد مرد معتبر
آن نبيل پارساي مفضل پرهيزگارآن اصيل خوش لقاي مکرم درويش دوست
وي پدر را ناگهاني ديده بر چوبي سواراي پدر را ناگهاني ديده در خاکي خموش
سخت بي وقت از يتيمي گشت فرقت پر غبارنيک ناگاه از غريبي ماند چشمت پر ز آب
نام بهمن بر نيامد تا نمرد اسفنديارليکن از مرگ پدر يابند مردان نام و ننگ
از سوي مشرق جمال بدر ننمايد شعارتا نگردد کوه مغرب پرده پيش آفتاب
زود بويي صد گل خوشبوي از يک نوک خارابتدا اين رنجها ميکش که در باغ شرف
تربيتها بيني اکنون از قبول شهريارتقويتها يابي اکنون از عطاي ذوالجلال
اختيار عالمي کردت ازينسان اختياردولتت را فال نيک اين بس که اندر شاعري
يادگاري خواهم ا زجودت ز چندان يادگاريادگار خواجه‌ي خود يافتي وقت است اگر
تا حواس و طبع باشد نزد عاقل پنج و چارتا بهشت و چرخ باشد نزد عالم هفت و هشت
دانشت جفت يمين و دولتت جفت يساريمن بادت بر يسار و يسر بادت بر يمين


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط