با يکي پيرهن زورقي طرفه به سر | | دوش سرمست نگارين من آن طرفه پسر |
کرده از غايت دلتنگي ازين گونه خطر | | از سر کوي فرود آمد متواري وار |
باد عطار شده بر دو رخش حلقه شمر | | ماه غماز شده از دو لبش بوسه رباي |
ماه بر چرخ شده بستهي آن سينه و بر | | کوه از آن کله بگشاده و از غايت لطف |
از لطيفي و تري پيرهن توزي تر | | چست بنشسته بر اندام لطيف چو خورش |
چون بديدم جگرم خون شد و خونم چو جگر | | خط مشکين بر آن عارض کافور نهاد |
ليک مشکي که جگر خون کند اين نادرهتر | | گر چه بس نادره کاريستکه خون گردد مشک |
من سبک پاي نديدم که گران دارد سر | | سرگران از مي و چون باد همي رفت و جز او |
زلف شوريده و پژمرده ز مستي عبهر | | جعد ژوليده و پرورده ز سيکي لاله |
سي و دو تابش پروين ز سهيل و ز قمر | | مي نمود از سر مستي و طرب هر ساعت |
چون چنان ديد ز غم شد دل من زير و زبر | | خواست کز پيش درم بگذرد از بي خبري |
گفتم: اي عشوه فروشندهي انگارده خر | | بانگ برداشتم از غايت نوميدي و عشق |
بگذاري و کني از در من بنده گذر | | از خداوند نترسي که بدين حال مرا |
آمد و کرد درين چهرهي من نيک نظر | | چون شنيد اين ز نکو عهدي و از گوهر پاک |
روي افروخته از شرم بر آستانهي در | | پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر |
از پي بيم ولي نعمت و تهديد پدر | | گفت: معذور همي دار که گر نيستي |
کردمي گرد تو از دست خود از سيم کمر | | همچنان چون پدر از زر کمري بست مرا |
همچو تنگ شکر و خرمن گل تنگ به بر | | شادمان گشتم از آن عذر و گرفتمش کنار |
خود بر آن چهره هزاران دل و جان را چه خطر | | جان و دل زير قدمهاش نشاندم زين شکر |
خواب مستانه در آن لحظه در آورد حشر | | اندرين بود که از نازکي و مستي و شرم |
صد شب اندر غمش از اشک دو چشمم چو شمر | | سر بر آنجاي نهاد آن سمن تازه که بود |
من چون طوطي شده بي خواب در انديشهي خور | | او چو تنگ شکر و گشته سراسيمه ز خواب |
بر دو چشم و دو لبش تا به سحر جفت سهر | | او شده طاق به آرام و من از بوسه زدن |
خوابم از ديده ببرد از در بادام و شکر | | خواب زايد اگر از شکر و بادام چرا |
تا چه برداشتم از بوسه و هر چيزي بر | | خود که داند که در آن نيمشب از مستي او |
ژاله ژاله عرق از لالهي او کرد اثر | | نرم نرم از سمن آن نرگس پر خواب گشاد |
لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر | | رويش از خاک چو برداشتم از خوي شده بود |
آنت شرمنده نگار آنت شکر بوسه پسر | | بوسه بر دو لب من داد همي از پي عذر |
چه حديثيست که امروزم از آن خرمتر | | آنت خوش خرمي و عيش که من ديدم دوش |
از رخ خواجه محمد پسر خواجه عمر | | دوش از يار بدم خرم و امروز شدم |
به بدي بسته شدست ساحت ما پاي قدر | | آنکه تا دست سخا بر همه عالم بگشاد |
خانهي عقل دو صد کله ببندد ز درر | | آن سخن سنج شهي کو چو دو بسد بگشاد |
سودها کرده ز تاثير کفش ماده و نر | | مايهور گشته ز اسباب دلش خرد و بزرگ |
عرصهي مکرمتش را چو فلک نيست عبر | | پايهي مرتبتش را چو ملک نيست قياس |
همچنان بيند چون ديده در آيينه صور | | خاطرش سر ملک در فلک آينهگون |
به ز خود روي نديدند چنو ز اهل بشر | | جنيان زان همه از شرم نهانند که هيچ |
نار کلي شود از هيبت او خاکستر | | جزوي از خشم وي ار بر فلک افتد به خطا |
چنبر چرخ بسوزد به يک آسيب شرر | | آتش عزمش اگر قصد کند سوي هوا |
در شود در شکم ابر هوا قطره مطر | | شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر |
وي قوي پشت ز عون تو گه رزم ظفر | | اي بهي روي ز سعي تو گه بزم سخا |
هفت سياره و نه دايره و چار گهر | | پسري چون تو نزادند درين شش روزن |
هرگز از خير تو نشنيد کس آوازهي شر | | هرگز از جود تو نگرفت کس اندازهي آز |
لفظ و ديدار تو سرمايهي سمعست و بصر | | کلک و گفتار تو پيرايهي فضلست و محل |
که چنو عنصر نفع آمد و ارکان ضرر | | شبهي دارد کلک تو به شحنهي تقدير |
فرق او چون عرض جوهر سودا به فکر | | عرض او چون عرض جوهر صفرا گه رنگ |
نزد سالار شهنشاه نبوديش خطر | | گر نه سالار هنرمندي بودي هرگز |
تختهي قسمت تقدير خداوند از بر | | خاطري داري و فهمي که به يک لحظه کنند |
به چسان اين فلک پير گرفتهست به حر | | اي جوان بخت نبيني که برين فضل مرا |
در همه عالم امروز چو من نيست دگر | | مدح گوييم که در تربيت خاطر و طبع |
تام ديدند ز خاطر شجر پر ز ثمر | | طوق دارند عدو پيش درم فاختهوار |
روزها گشته چو خفاش مرا خانه ستر | | غوک را جامه بهري جوي و من از شرم عدو |
همچو طوق گلوي فاخته و شاخ شجر | | ليک بيبرگ و نوا ماندهام از گردش چرخ |
گر بخواهي شود از سيم توام کار چو زر | | روي من شد چو زر و ديده چو سيم از پي اشک |
کوه کوه انده من بنده هبا باد و هدر | | پيش خورشيد سخاي تو به تعجيل کرم |
در جهان آدمي از پاي رود مرغ به پر | | بادي از بخت تو تا از اثر جوهر طبع |
آدمي پيش تو از مهر تو بربسته کمر | | مرغ بر شاخ تو از مدح تو بگشاد گلو |