چون سرو بغير از کف افسوس، برم نيست شاعر : صائب تبريزي از توشه بجز دامن خود بر کمرم نيست چون سرو بغير از کف افسوس، برم نيست غير از کشش بحر دگر راهبرم نيست چون سيل درين دامن صحراي غريبي هر چند بجز درد طلب همسفرم نيست از فرد روان خجلت صد قافله دارم نقشي که ز دل محو شود در نظرم نيست چون آينه و آب نيم تشنهي هر عکس اميد گشايش ز نسيم سحرم نيست چون غنچهي تصوير، دلم جمع ز تنگي است در مصرم و هرگز ز عزيزان خبرم نيست زندان فراموشي من رخنه ندارد...