مبند دل به حياتي که جاوداني نيست شاعر : صائب تبريزي که زندگاني ده روزه زندگاني نيست مبند دل به حياتي که جاوداني نيست شراب تلخ کم از آب زندگاني نيست به چشم هر که سيه شد جهان ز رنج خمار وگرنه نشاهي مستي کم از جواني نيست ز شرم موي سفيدست هوشياري من درين زمانه که آثار مهرباني نيست جدا بود شکر و شير، همچو روغن و آب مرا که بهره بجز غفلت از جواني نيست ز صبح صادق پيري چه فيض خواهم برد؟ که تنگناي فلک جاي پرفشاني نيست برون ميار سر از زير بال خود...