طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند شاعر : صائب تبريزي صيقل شکست و آينهام در غبار ماند طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند شد زندگي و طول امل برقرار ماند چون ريشهي درخت که ماند به جاي خويش اين آشيانهاي که ز ما يادگار ماند خواهد گرفت دامن گل را به خون ما اين غنچه ناشکفته برين شاخسار ماند ناخن نزد کسي به دل سر به مهر ما با صد هزار عقدهي مشکل ز کار ماند دست من از رعونت آزادگي چو سرو گردي که بر جبين من از کوي يار ماند نتوان ز من به عشرت روي...