اي شمع طور از آتش حسنت زبانهاي شاعر : صائب تبريزي عالم به دور زلف تو زنجير خانهاي اي شمع طور از آتش حسنت زبانهاي زين بيشتر چگونه کند سعي، دانهاي؟ شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشيد رخت با صد هزار تير چه سازد نشانهاي؟ از هر ستاره، چشم بدي در کمين ماست مرغ قفس نيم که بسازم به دانهاي چون باد صبح، رزق من از بوي گل بود چون ني نميزنم نفس بيترانهاي ناف مرا به نغمهي عشرت بريدهاند از قول مولوي غزل عاشقانهاي صائب فسردهايم، بيا در ميان...