ميکند سلسلهي زلف تو ديوانه مرا شاعر : عبيد زاکاني ميکشد نرگس مست تو به ميخانه مرا ميکند سلسلهي زلف تو ديوانه مرا از کجا يافت در اين گوشهي ويرانه مرا متحير شدهام تا غم عشقت ناگاه قطرهي اشگ از آنست چو دردانه مرا هوس در بناگوش تو دارد دل من کشته و سوخته يابند چو پروانه مرا دولتي يابم اگر در نظر شمع رخت کالتفاتست بدان بيهده افسانه مرا درد سر ميدهد اين واعظ و ميپندارد تا فراموش کند واعظ فرزانه مرا چاره آنست که ديوانگيي پيش آرم نيست...