عزم آن دارم که امشب نيم مست عزم آن دارم که امشب نيم مستشاعر : عطار پاي کوبان کوزهي دردي به دستعزم آن دارم که امشب نيم مستپس به يک ساعت ببازم هرچه هستسر به بازار قلندر در نهمتا کي از پندار باشم خودپرستتا کي از تزوير باشم خودنمايتوبهي زهاد ميبايد شکستپردهي پندار ميبايد دريدچند خواهم بودن آخر پايبستوقت آن آمد که دستي بر زنمهين که دل برخاست غم در سر نشستساقيا در ده شرابي دلگشايدور گردون زير پاي آريم پستتو بگردان دور تا ما مردوارزهره را تا حشر گردانيم مستمشتري را خرقه از سر برکشيمبي جهت در رقص آييم از الستپس چو عطار از جهت بيرون شويم