دوش ناگه آمد و در جان نشست

دوش ناگه آمد و در جان نشست شاعر : عطار خانه ويران کرد و در پيشان نشست دوش ناگه آمد و در جان نشست او چرا در خانه‌ي ويران نشست عالمي بر منظر معمور بود گنج بود او در...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش ناگه آمد و در جان نشست
دوش ناگه آمد و در جان نشست
دوش ناگه آمد و در جان نشست

شاعر : عطار

خانه ويران کرد و در پيشان نشستدوش ناگه آمد و در جان نشست
او چرا در خانه‌ي ويران نشستعالمي بر منظر معمور بود
گنج بود او در خرابي زان نشستگنج در جاي خراب اوليتر است
چون دلش بگرفت در زندان نشستهيچ يوسف ديده‌اي کز تخت و تاج
آمد و بر جان من پنهان نشستگرچه پيدا برد دل از دست من
گفت تنها بيش ازين نتوان نشستچون مرا تنها بديد آن ماه روي
که توان با جان بر جانان نشستجان بده وانگه نشست ما طلب
من کنم آن ساعتت در جان نشستاز سر جان چون تو برخيزي تمام
خويش را درباخت و سرگردان نشستچون ز جانان اين سخن بشنيد جان
کو چو گويي در خم چوگان نشستخويشتن را خويشتن آن وقت ديد
زان چنين عطار زان حيران نشستدايما در نيستي سرگشته بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط