رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح شاعر : عطار تا سر شب بشکند تيغ کشيده است صبح رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح پشت بداده است ماه هين که رسيده است صبح روي نهفته است تير روي نهاده است مهر بر در قفل سحر همچو کليد است صبح بر سر زنگي شب همچو کلاه است ماه کز رخ هندوي شب پرده دريده است صبح اي بت بربطنواز پردهي مستان بساز کز جهت غافلان صور دميده است صبح صبح برآمد زکوه وقت صبوح است خيز گنبد فيروزه را فرق بريده است صبح سوخته گردد شرار...