هر آن دردي که دلدارم فرستد

هر آن دردي که دلدارم فرستد شاعر : عطار شفاي جان بيمارم فرستد هر آن دردي که دلدارم فرستد سزد گر درد بسيارم فرستد چو درمان است درد او دلم را که داند تا چه تيمارم فرستد اگر بي او دمي از دل برآرم هزاران جان به ايثارم فرستد وگر در عشق او از جان برآيم به دريا در نگونسارم فرستد وگر در جويم از درياي وصلش ز غيرت بر سر دارم فرستد وگر از راز او رمزي بگويم ز مسجد سوي خمارم فرستد چو در ديرم دمي حاضر نبيند بسوزد دلق و زنارم فرستد چو دام...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر آن دردي که دلدارم فرستد
هر آن دردي که دلدارم فرستد
هر آن دردي که دلدارم فرستد

شاعر : عطار

شفاي جان بيمارم فرستدهر آن دردي که دلدارم فرستد
سزد گر درد بسيارم فرستدچو درمان است درد او دلم را
که داند تا چه تيمارم فرستداگر بي او دمي از دل برآرم
هزاران جان به ايثارم فرستدوگر در عشق او از جان برآيم
به دريا در نگونسارم فرستدوگر در جويم از درياي وصلش
ز غيرت بر سر دارم فرستدوگر از راز او رمزي بگويم
ز مسجد سوي خمارم فرستدچو در ديرم دمي حاضر نبيند
بسوزد دلق و زنارم فرستدچو دام زرق بيند در برم دلق
به آتشگاه کفارم فرستدچو گبر نفس بيند در نهادم
به صد عبرت به بازارم فرستدبه ديرم درکشد تا مست گردم
پس آنگه از پي کارم فرستدچو بي کارم کند از کار عالم
به خلوت پيش عطارم فرستدچو در خدمت چنان گردم که بايد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط