با لب لعلت سخن در جان رود شاعر : عطار با سر زلف تو در ايمان رود با لب لعلت سخن در جان رود پيش لعلت از بن دندان رود عقل چون شرح لب تو بشنود چون قلم سر بر خط فرمان رود هر که او سرسبزي خط تو ديد در خط تو با دل بريان رود چون ببيند پستهي خط فستقيت ميندانم تا فلک را آن رود آنچه رويت را رود در نيکويي ماه زير ميغ در پنهان رود چون شود خورشيد رويت آشکار گر همه چرخ است سرگردان رود هر که روي همچو خورشيد تو ديد شرح آن لب بر زبان جان رود...