دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم

دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم شاعر : عطار مرکز دل از محيط چرخ بيرون يافتم دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم سفت هر گوهر که در درياي گردون يافتم ديده‌ي اخترشمار من ز تيزي نظر گرم مي‌تازد از آتش غرقه در خون يافتم مردم چشمم که شبرنگش طبق مي‌آورد زانکه يک شبرنگ را پنجاه گلگون يافتم گر طبق آورد شبرنگش بقا باد اشک را زانکه چون دريا کنار از در مکنون يافتم نيز دريا را کنار خشک نتوان يافتن کژ شمردن اشک خود افزون در افزون يافتم چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم
دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم
دوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم

شاعر : عطار

مرکز دل از محيط چرخ بيرون يافتمدوش، چون گردون کنار خويش پر خون يافتم
سفت هر گوهر که در درياي گردون يافتمديده‌ي اخترشمار من ز تيزي نظر
گرم مي‌تازد از آتش غرقه در خون يافتممردم چشمم که شبرنگش طبق مي‌آورد
زانکه يک شبرنگ را پنجاه گلگون يافتمگر طبق آورد شبرنگش بقا باد اشک را
زانکه چون دريا کنار از در مکنون يافتمنيز دريا را کنار خشک نتوان يافتن
کژ شمردن اشک خود افزون در افزون يافتمچون برابر کردم اشک خود به دريا در شمار
لاجرم اين اشک دلکش را جگرگون يافتمچون هم از دل مي‌کشم اشک و هم از خون جگر
هر بهاري در غم ليليش مجنون يافتمچون بهار عمر را ليلي به کام دل نبود
خون دل با خاک ره بنگر که معجون يافتمدر همه عمر از فلک معجون دردي خواستم
برج من خاکي از آن آمد که هامون يافتمچون زمين پستم ز دوران بلند آسمان
خاک بر سر ريختم زين فرق کاکنون يافتمچون نبود از فرق من تا خاک فرقي بيشتر
يک نفس مقبل شدم يک لحظه ميمون يافتمهندوي خود گيردم گردون اگر من خويش را
مقبلي و شاد کامي بين کزو چون يافتمهندوم، زان شادکامم، بنده‌ام زان مقبلم
گر به رفعت خلق را گردان گردون يافتمسيرم از خلقي که خون يکدگر را تشنه‌اند
صد هزاران درد با يک درد مقرون يافتمتا که ساقي جهان عطار را يک درد داد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط