خويش را چند ز انديشه به سر گردانم شاعر : عطار وز تحير دل خود زير و زبر گردانم خويش را چند ز انديشه به سر گردانم تا کي از فکرت خود سوختهتر گردانم دل من سوختهي حيرت گوناگون است پس چرا خاطر خود گرد خطر گردانم چون درين راه به يک موي خطر نيست مرا گرچه بسيار ز هر سوي نظر گردانم مي نيايد ز جهان هم نفسي در نظرم چند بر چهره ز غم خون جگر گردانم چون ز دلتنگي و غم در جگرم آب نماند گر بسي بنگرم و مسله برگردانم نيست در مذهب من هيچ به از تنهايي ...