هيچ شدم هيچ نيم چون کنم | | رفت وجودم به عدم چون کنم |
چون به هم اندازم وضم چون کنم | | تو همه من هيچ به هم هر دو را |
با تو بهم بي تو بهم چون کنم | | با مني و من ز توام بي خبر |
سوختهام بي تو ز غم چون کنم | | اي غم عشق تو مرا سوخته |
يکدم ازين واقعه کم چون کنم | | واقعهي عشق توام زنده کرد |
در طلب خويش علم چون کنم | | گرچه بسي گرم تر از آتشم |
پيشکشت سر چو قلم چون کنم | | در هوست سر چو درانداختم |
صورت محض است صنم چون کنم | | چون نتوان کرد ز تو صورتي |
نقش پي نقش رقم چون کنم | | اي همه بر هيچ ز تو چون بود |
موم نهاي نرم بدم چون کنم | | کي به دمم نرم شوي زانکه تو |
من نه درنگ و نه درم چون کنم | | ره به درنگ است و درم سوي تو |
بر سخني لا و نعم چون کنم | | چون نه مقرم من و نه منکرم |
نيست مرا ره به حرم چون کنم | | در حرم عشق چو نامحرمم |
فرق سرم تا به قدم چون کنم | | بر صفت شمع گرفتست سوز |
عزم بيابان عدم چون کنم | | تا بودم يک سر موي از وجود |
فربهيش هست ورم چون کنم | | بازوي جود است کمال فريد |