تا دردي درد او چشيديم شاعر : عطار دامن ز دو کون در کشيديم تا دردي درد او چشيديم در کنج فنا بيارميديم با هم نفسي ز درد عشقش زهري به گمان دل چشيديم بر بوي يقين که بو که بينيم گه در هوسش به سر دويديم گه در طلبش ز دست رفتيم آوازهي او بسي شنيديم در عالم پر عجايب عشق کين درد به جان و دل خريديم درمان چهکنيم درد او را صد پرده به يک زمان دريديم عشقش چو به ما نمود ما را خود را ز فروغ آن بديديم نور رخ او چو شعلهاي زد از هر دو برون...