من نميرم زانکه بي جان ميزيم شاعر : عطار جان نخواهم چون به جانان ميزيم من نميرم زانکه بي جان ميزيم لاجرم بي زحمت جان ميزيم در ره عشق تو چون جان زحمت است از وجود خويش پنهان ميزيم چون بلاي خويشتن ديدم وجود گاه خندان گاه گريان ميزيم در اميد و بيم عشقت همچو شمع غرق خون سر در گريبان ميزيم همچو غنچه از سر تر دامني گرچه دايم غرق طوفان ميزيم روز و شب بر خشک کشتي راندهام گرچه حالي را پريشان ميزيم از سر زلف تو انديشم همه بس برهنه...