دلا چون کس نخواهد ماند دايم هم نماني تو
دلا چون کس نخواهد ماند دايم هم نماني تو
شاعر : عطار
قدم در نه اگر هستي طلبکار معاني تو دلا چون کس نخواهد ماند دايم هم نماني تو چو مرگت سايه اندازد سر مويي چه داني تو گرفتم صد هزاران علم در مويي بدانستي که در زندان ناکامي نيابي کامراني تو چو کامت بر نميآيد به ناکامي فرو ده تن که تا چون زين جهان رفتي بدان زنده بماني تو به چيزي زندگي بايد که نبود زين جهان لابد بماني مرده و هرگز نيابي زندگاني تو وگر زنده به دنيا باشي اي غافل در آن عالم خطابت آيد از پيشان که هرچ آن جستي آني تو اگر تو پر و بال دنيي و عقبي بيندازي چو حيلايموتي تو چرا بر خود نخواني تو بلي هر دم پيامت آيد از حضرت که اي محرم که سلطان جهانافروز دارالملک جاني تو چو گشتي زين خطاب آگاه جانت را يقين گردد تواني کرد هر ساعت بسي گوهرفشاني تو زهي عطار کز بحر معاني چون مدد داري