گر مرد راه عشقي ره پيش بر به مردي
گر مرد راه عشقي ره پيش بر به مردي
شاعر : عطار
ورنه به خانه بنشين چه مرد اين نبردي گر مرد راه عشقي ره پيش بر به مردي درمان مجوي دل را گر زنده دل به دردي درمان عشق جانان هم درد اوست دايم نه هيچ ره سپردي نه هيچ گرد کردي گفتي به ره سپردن گردي برآرم از ره در پيش عشق سرکش چون پيش باد گردي گرچه ز قوت دل چون کوه پايداري تو پيش صف چه آيي چون نه زني نه مردي مردان مرد اينجا در پرده چون زنانند تو مست از چه گشتي چون جرعهاي نخوردي مردان هزار دريا خوردند و تشنه مردند مرتد شوي اگر تو يک دم ملول گردي گر سالها به پهلو ميگردي اندرين ره گر تو به جان کلي در راه عشق فردي بايد که هر دو عالم يک جزء جانت آيد مرهم طلب ازيشان گر يار سوز و دردي بگذر ز راه دعوي در جمع اهل معني يک جزو جانش آيد نه چرخ لاجوردي عطار اگر بهکلي از خود خلاص يابد