رنج جهان کشيدي گنج جهان نديدي | | اي آنکه هيچ جايي آرام جان نديدي |
چندان که پيش رفتي ره را کران نديدي | | هرچند جهد کردي کاري به سر نبردي |
قانع شدي به نامي اما نشان نديدي | | زان گوهري که گردون از عشق اوست گردان |
چه حاصل از شنيدن چون در عيان نديدي | | مرد شنو چه باشي مردانه رو سخن دان |
گر در درون پرده خود را نهان نديدي | | ميدان که روز معني بيرون پرده ماني |
تو از سيه گليمي بويي از آن نديدي | | آن نافهاي که جستي هم با تو در گليم است |
بر جان مگرد چندين انگار جان نديدي | | گر جان بر او فشاني صد جان عوض ستاني |
چه سود چون ز مکرش يکدم امان نديدي | | عمري بپروريدي اين نفس سگ صفت را |
ليکن چو آزمودي هرگز چنان نديدي | | نا آزموده گفتي هستم چنان که بايد |
جز همنفس نگفتي جز مهربان نديدي | | افسوس ميخورم من کافسوس خوارهاي را |
هم در زمين بمردي هم آسمان نديدي | | تو مرغ بام عرشي در قعر چاه مانده |
انگار نفس سگ را در خاکدان نديدي | | آخر چو شير مردان بر پر ز چاه و رفتي |
يکپاره نان نخوردي يک استخوان نديدي | | دل را به باد دادي وانگه به کام اين سگ |
چه سود کز غم خود غير از زيان نديدي | | عطار در غم خود عمرت به آخر آمد |