اي هرشکني از سر زلف تو جهاني

اي هرشکني از سر زلف تو جهاني شاعر : عطار وي هر سخني از لب جان‌بخش تو جاني اي هرشکني از سر زلف تو جهاني نه هيچ چمن يافت چو تو سرو رواني نه هيچ فلک ديد چو تو بدر منيري يک ذره نديده است ز وصل تو نشاني خورشيد که بسيار بگشت از همه سويي جان بر تو فشانند چو پروانه جهاني يک ذره اگر شمع وصال تو بتابد با پشت دو تا مانده هرجا که کماني زابروي هلاليت که طاق است چو گردون از دايره‌ي ماه رخ از نقطه دهاني چون دايره بي پا و سرم زانکه تو داري شکل دهن...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي هرشکني از سر زلف تو جهاني
اي هرشکني از سر زلف تو جهاني
اي هرشکني از سر زلف تو جهاني

شاعر : عطار

وي هر سخني از لب جان‌بخش تو جانياي هرشکني از سر زلف تو جهاني
نه هيچ چمن يافت چو تو سرو روانينه هيچ فلک ديد چو تو بدر منيري
يک ذره نديده است ز وصل تو نشانيخورشيد که بسيار بگشت از همه سويي
جان بر تو فشانند چو پروانه جهانييک ذره اگر شمع وصال تو بتابد
با پشت دو تا مانده هرجا که کمانيزابروي هلاليت که طاق است چو گردون
از دايره‌ي ماه رخ از نقطه دهانيچون دايره بي پا و سرم زانکه تو داري
شکل دهن تنگ تو از روي گمانيارباب يقين ده يک‌يک ذره گرفتند
زيرا که تو را چون الف افتاد ميانيحرف کمرت همچو الف هيچ ندارد
گرچه بود آن کس به حقيقت همه دانيمويي ز ميان تو کسي مي بنداند
زيرا که خريدند به صد سود و زيانيدر عشق تو کار همه عشاق برآمد
تا يافته‌ام گرد رخت لاله ستانيچون لاله دلم سوخته‌تن غرقه‌ي خون است
از جان رمقي مانده مرا باش زمانيچون حال من سوخته دل تنگ درآمد
دل در سر کار تو شد او مانده زمانيعطار جگر سوخته را بود دل تنگ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط