اي هرشکني از سر زلف تو جهاني شاعر : عطار وي هر سخني از لب جانبخش تو جاني اي هرشکني از سر زلف تو جهاني نه هيچ چمن يافت چو تو سرو رواني نه هيچ فلک ديد چو تو بدر منيري يک ذره نديده است ز وصل تو نشاني خورشيد که بسيار بگشت از همه سويي جان بر تو فشانند چو پروانه جهاني يک ذره اگر شمع وصال تو بتابد با پشت دو تا مانده هرجا که کماني زابروي هلاليت که طاق است چو گردون از دايرهي ماه رخ از نقطه دهاني چون دايره بي پا و سرم زانکه تو داري شکل دهن...