ترسا بچهي لولي همچون بت روحاني شاعر : عطار سرمست برون آمد از دير به ناداني ترسا بچهي لولي همچون بت روحاني در داد صلاي مي از ننگ مسلماني زنار و بت اندر بر ناقوس ومي اندر کف بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطاني چون نيک نگه کردم در چشم و لب و زلفش گفتم چکنم جانا گفتا که تو ميداني بگرفتم زنارش در پاي وي افتادم هم خرقه بسوزاني هم قبله بگرداني گر وصل منت بايد اي پير مرقع پوش وز دفتر عشق ما سطري دو سه بر خواني با ما تو به دير آيي محراب دگر گيري...