خاک کوي توام تو مي‌داني

خاک کوي توام تو مي‌داني شاعر : عطار خاک در روي من چه افشاني خاک کوي توام تو مي‌داني گر به خون صد رهم بگرداني سر نگردانم از ره تو دمي بتوان کرد هرچه بتواني با چو من کس که ناتوان توام بر نگيرم ز خاک پيشاني گر به خونم درافکني ز درت راز عشقت بس است پنهاني سر مهر غم تو در دل من همه از روي من فرو خواني گر به رويم نظر کني نفسي جان من درد توست مي‌داني من ز درمان به جان شدم بيزار سر بگردانم از مسلماني گر مرا درد تو نخواهد بود که...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاک کوي توام تو مي‌داني
خاک کوي توام تو مي‌داني
خاک کوي توام تو مي‌داني

شاعر : عطار

خاک در روي من چه افشانيخاک کوي توام تو مي‌داني
گر به خون صد رهم بگردانيسر نگردانم از ره تو دمي
بتوان کرد هرچه بتوانيبا چو من کس که ناتوان توام
بر نگيرم ز خاک پيشانيگر به خونم درافکني ز درت
راز عشقت بس است پنهانيسر مهر غم تو در دل من
همه از روي من فرو خوانيگر به رويم نظر کني نفسي
جان من درد توست مي‌دانيمن ز درمان به جان شدم بيزار
سر بگردانم از مسلمانيگر مرا درد تو نخواهد بود
که نيم جز به درد ارزانيهيچ درمان مرا مکن هرگز
که ز دلداري و پريشانيگفته بودي که دل ز تو ببرم
دل چگونه بري چو درمانينتواني که دل ز من ببري
برهد از هزار حيرانيمن ز عطار جان بخواهم برد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.