ترسا بچهاي به دلستاني شاعر : عطار در دست شراب ارغواني ترسا بچهاي به دلستاني چون آتش و آب زندگاني دوش آمد و تيز و تازه بنشست چون عشق به موسم جواني داني که خوشي او چه سان بود بگشاده دهن به دلستاني در بسته ميان خود به زنار صد عالم کافري نهاني در هر خم زلف دلفريبش بنهاد محک به امتحاني آمد بنشست و پير ما را از دست بشد ز ناتواني القصه چو پير روي او ديد يارب ز بلاي ناگهاني دردي ستد و درود دين کرد برخاست ز راه خرده داني دردا...