ترسا بچه‌اي به دلستاني

ترسا بچه‌اي به دلستاني شاعر : عطار در دست شراب ارغواني ترسا بچه‌اي به دلستاني چون آتش و آب زندگاني دوش آمد و تيز و تازه بنشست چون عشق به موسم جواني داني که خوشي او چه سان بود بگشاده دهن به دلستاني در بسته ميان خود به زنار صد عالم کافري نهاني در هر خم زلف دلفريبش بنهاد محک به امتحاني آمد بنشست و پير ما را از دست بشد ز ناتواني القصه چو پير روي او ديد يارب ز بلاي ناگهاني دردي ستد و درود دين کرد برخاست ز راه خرده داني دردا...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترسا بچه‌اي به دلستاني
ترسا بچه‌اي به دلستاني
ترسا بچه‌اي به دلستاني

شاعر : عطار

در دست شراب ارغوانيترسا بچه‌اي به دلستاني
چون آتش و آب زندگانيدوش آمد و تيز و تازه بنشست
چون عشق به موسم جوانيداني که خوشي او چه سان بود
بگشاده دهن به دلستانيدر بسته ميان خود به زنار
صد عالم کافري نهانيدر هر خم زلف دلفريبش
بنهاد محک به امتحانيآمد بنشست و پير ما را
از دست بشد ز ناتوانيالقصه چو پير روي او ديد
يارب ز بلاي ناگهانيدردي ستد و درود دين کرد
برخاست ز راه خرده دانيدردا که چنان بزرگواري
پس گفت نشان ره چه دانيترسا بچه را به پيش خود خواند
کانجا نه تويي و نه نشانيگفتا که نشان راه جايي است
عطار سخن بگو که جانيچون پير سخن شنيد جان داد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.