ترسا بچهايم افکند از زهد به ترسايي شاعر : عطار اکنون من و زناري در دير به تنهايي ترسا بچهايم افکند از زهد به ترسايي ز ارباب يقين بودم سر دفتر دانايي دي زاهد دين بودم سجاده نشين بودم در بتکده بنشستم دين داده به ترسايي امروز دگر هستم دردي کشم و مستم نه اينم و نه آنم تن داده به رسوايي نه محرم ايمانم نه کفر همي دانم بنشسته بدم غمگين شوريده و سودايي دوش از غم فکر و دين يعني که نه آن نه اين کاي عاشق سرگردان تا چند ز رعنايي ناگه ز درون جان...