هرگز بود اي رفيق والا

هرگز بود اي رفيق والا شاعر : عطار وارسته تو از مني و از ما هرگز بود اي رفيق والا فارغ ز کشاکش تمنا من سايه صفت فتاده بر خاک در خوف هواي لا و الا تو باز گشاده بال همت بر طره‌ي هفت سقف مينا افراخته رايت جلالت بر اوج سرير چرخ خضرا تکيه زده همچو پادشاهان بيرون زده رخت دل به صحرا وز حجره‌ي تنگ آفرينش از چشم خرد در آن تماشا بربود نقاب ما سوي الله با لمعه‌ي برق حسن يکتا در شعله‌ي نور عشق يکرنگ ايمن ز فضولي من و ما آزاد زبند...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هرگز بود اي رفيق والا
هرگز بود اي رفيق والا
هرگز بود اي رفيق والا

شاعر : عطار

وارسته تو از مني و از ماهرگز بود اي رفيق والا
فارغ ز کشاکش تمنامن سايه صفت فتاده بر خاک
در خوف هواي لا و الاتو باز گشاده بال همت
بر طره‌ي هفت سقف ميناافراخته رايت جلالت
بر اوج سرير چرخ خضراتکيه زده همچو پادشاهان
بيرون زده رخت دل به صحراوز حجره‌ي تنگ آفرينش
از چشم خرد در آن تماشابربود نقاب ما سوي الله
با لمعه‌ي برق حسن يکتادر شعله‌ي نور عشق يکرنگ
ايمن ز فضولي من و ماآزاد زبند امر تکليف
شبنم که فتد درون دريادر جذبه‌ي وصل يار از آن سان
يک لحظه بدان شد آمد اينجاچون قطره ازين رجوع رجعت
آن دم که جمال يار بينيآيا که چه کار و بار بيني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.