شهري است وجود آدمي زاد شهري است وجود آدمي زادشاعر : عطار بر باد نهاده شهر بنيادشهري است وجود آدمي زادچون باد گذشت خاک استادباد است که خاک را براندشهوت چو عوام و خشم جلاددل خسرو شهر و عقل دستورخرم بود آن بلاد و آزادگر شاه به مشورت وزير استبنياد همه به باد بردادور هيچ به ضد آن بود کاربر گنج ازين طلسم بيدادجان گنج طلسم جسم دايمگه باد به دست رند و شيادگه خازم گنج ايمن و مصلحوان مهر به دست عشق همزاددر بسته به مهر خاتم دينشد شاه و وزير و شحنه آزادسلطان چو خزينه نقل فرموداز گفت و شنود و بانگ و فريادشه خانه خراب و شهر خاليهر يک به بلاد ديگر افتادعمال مناصب ولايتزيرا که بدين قدم نشان استدر انجمن مقربان است