اين خاک ز لطف نور برخاست شاعر : عطار وانگاه روان شد از چپ و راست اين خاک ز لطف نور برخاست برتر ز ضمير و وهم داناست شد جانوري که آشيانش بزمي و بساط ديگر آراست هر لحظه ز فيض و فضل آن نور بر چهرهي او چو روز پيداست سري که فلک نبود محرم در جنب وجود او مهياست نقدي که خلاصهي دو کون است مقصود وجود نقش اشياست مطلوب ظهور سر امر است غواص بحور دين و دنياست درج گهر و کنوز غيب است منجوق و لواي عز والاست در کوکبهي طلوع آدم بر قد قباي...