چون جدا افتاد يوسف از پدر شاعر : عطار گشت يعقوب از فراقش بيبصر چون جدا افتاد يوسف از پدر نام يوسف مانده دايم در زفانش موج ميزد بحر خون از ديدگانش بر زفان تو کند يوسف گذر جبرئيل آمد هرگز گرد گر از ميان انبيا و مرسلين محو گردانيم نامت بعد ازين گشت محوش نام يوسف از زفان چون درآمد امرش از حق آن زمان نام او در جان خود گشتي مقيم گرچه نام يوسفش بودي نديم خواست تا او را بخواند سوي خويش ديد يوسف را شبي در خواب پيش تن زد آن سرگشتهي...