خونيي را کشت شاهي در عقاب شاعر : عطار ديد آن صوفي مگر او را به خواب خونيي را کشت شاهي در عقاب گاه خرم گه خرامان ميگذشت در بهشت عدن خندان ميگذشت دايما در سرنگوني بودهاي صوفيش گفتا تو خوني بودهاي زانچ تو کردي بدين نتوان رسيد از کجا اين منزلت آمد پديد ميگذشت آنجا حبيب اعجمي گفت چون خونم روان شد به رزمي کرد درمن طرفة العيني نگاه در نهان در زيرچشم آن پير راه يافتم از عزت آن يک نظر اين همه تشريف و صد چندين دگر جانش در يک دم به...