بود عالي همتي صاحب کمال

بود عالي همتي صاحب کمال شاعر : عطار گشت عاشق بر يکي صاحب جمال بود عالي همتي صاحب کمال شد چو شاخ خيزران باريک و زرد از قضا معشوق آن دل داده مرد مرگش از دور آمد و نزديک شد روز روشن بر دلش تاريک شد کاردي در دست مي‌آمد دوان مرد عاشق را خبر دادند از آن تا به مرگ خود نميرد آن نگار گفت جانان رابخواهم کشت زار تو درين کشتن چه حکمت ديده‌اي مردمان گفتند بس شوريده‌اي کو خود اين ساعت بخواهد مرد زار خون مريز و دست ازين کشتن بدار سر نبرد مرده...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بود عالي همتي صاحب کمال
بود عالي همتي صاحب کمال
بود عالي همتي صاحب کمال

شاعر : عطار

گشت عاشق بر يکي صاحب جمالبود عالي همتي صاحب کمال
شد چو شاخ خيزران باريک و زرداز قضا معشوق آن دل داده مرد
مرگش از دور آمد و نزديک شدروز روشن بر دلش تاريک شد
کاردي در دست مي‌آمد دوانمرد عاشق را خبر دادند از آن
تا به مرگ خود نميرد آن نگارگفت جانان رابخواهم کشت زار
تو درين کشتن چه حکمت ديده‌ايمردمان گفتند بس شوريده‌اي
کو خود اين ساعت بخواهد مرد زارخون مريز و دست ازين کشتن بدار
سر نبرد مرده را جز جاهليچون ندارد مرده کشتن حاصلي
در قصاص او کشندم زار زارگفت چون بر دست من شد کشته يار
از براي او بسوزندم چو شمعپس چو برخيزد قيامت، پيش جمع
سوخته فردا ازو اينم نه بستا شوم زو کشته امروز از هوس
سوخته يا کشته‌اي او نام منپس بود آنجا و اينجا کام من
وز دو عالم دست کوتاه آمدندعاشقان جان باز اين راه آمدند
دل به کلي از جهان برداشتندزحمت جان از ميان برداشتند
خلوتي کردند با جانان خويشجان چو برخاست از ميان بي‌جان خويش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما