نگرش «زباني ــ فرهنگي» به دين در الاهيات پست ليبرال(1)
چکيده
کليد واژه ها: نگرش زباني ــ فرهنگي، الاهيات، پُست ليبرال، وحدت گرايي، ليندبک، ناواقع گرايي، ويتگنشتاين.
مقدمه
يکي از شاخه هاي الاهياتي که در دوران معاصر، يعني پست مدرن شکل گرفت، الاهيات پست ليبرال(1) است که تنها، سه دهه از شکل گيري رسمي آن مي گذرد. در طول اين سه دهه، شخصيت هاي مختلفي به تبيين و حمايت از اين رويکرد پرداختند؛ ولي مهم ترين شخصيت تأثيرگذار در اين انديشه را مي توان جورج ليندبک معرفي کرد؛ کسي که کتاب او، ماهيت آموزه(2)، بهترين منبع پژوهش در انديشه ي پست ليبرال به شمار مي آيد.(3) گرايش هاي پست ليبرال حدوداً از سال 1990 م جزو برنامه هاي درسي رشته ي الاهيات در شمال آمريکا و همچنين، انگلستان قرار گرفت.(4)
وحدت گرايي کليسايي را مي توان مهم ترين دغدغه ي الاهياتي ليندبک به شمار آورد. وي بسيار کوشيد تا مباني فلسفي و الاهياتي وحدت گرايي را تبيين کند.
الاهيات پست ليبرال تلاش مي کند با ارايه ي شيوه اي متمايز از رويکردهاي گذشته، يعني شيوه ي زباني ــ فرهنگي، بر دغدغه هاي آموزه اي(به ويژه الاهياتي) جريان پست مدرن چيره شود. پست ليبراليسم، ساختاري است که تلاش کرده تا رويکردي متمايز با شيوه هاي اصلي الاهيات مسيحي ارائه کند. اين مکتب به گونه اي نظام مند با برداشت ها و شيوه هاي مشخص الاهيات دانشگاهي، معروف به «ليبرال»، «مدرنيست» يا «اصلاح طلب» مخالفت مي کند.(5)
رويکردي که ليندبک براي حل مشکلات آموزه اي و الاهياتي برگزيده، تحت تأثير بحران هاي اجتماعي است که براساس وجود کثرت گرايي و تنوع عميق در الاهيات، پديد آمده است. به اعتقاد او، براي تبيين ماهيت اديان و آموزه بايد مباني اي اتخاذ شود که با وجود پذيرش واقعي پلوراليسم و تنوع الاهياتي، به وحدت و انسجام آموزه اي و اجتماعي، خدشه اي وارد نشود.
مشابه ديدگاه زباني ــ فرهنگي درباره ي دين را مي توان در آثار فيلسوفاني همچون ويتگنشتاين و جامعه شناساني مانند کليفورد گيرتز مشاهده کرد؛ ولي تبيين اين رويکرد در ساختار جديد، به ويژه به کارگيري آن براي رسيدن به اهداف وحدت گرايانه را مي توان ابتکار مهم الاهيات پست ليبرال دانست.
به اعتقاد نگارنده، ليندبک در تبيين ماهيت گزاره هاي ديني و تلاش براي تحقق وحدت گرايي کليسايي و پلوراليسم ديني تلاش هاي بديعي را انجام داده است؛ ولي انديشه هاي وي از اشکالات عميقي رنج مي برد و توجه به اين اشکالات، متفکران پست ليبرال را بر آن خواهد داشت تا به دنبال مباني و تبيين هاي جديدي براي وحدت گرايي باشند.
اين مقاله بر آن است تا پس از تبيين تفصيلي نگرش ناواقع گرايانه ي زباني ــ فرهنگي از منظر پست ليبرال، به تحليل و بررسي اين نگرش بپردازد.
شاخص ترين نظريه هاي الاهياتي رايج در زمينه ي دين و آموزه
رويکرد معرفتي ــ گزاره اي
رويکرد تجربي ــ بياني
درواقع، اين نگرش که ابتکار مهم الاهياتي قرن 19 م قلمداد مي شود، براي توجيه کثرت گرايي ديني و تحولات گسترده در عرصه ي دين و الاهيات پا به عرصه گذاشت. شلاير ماخر با ارجاع ثبات دين به تجربه هاي مشترک همه ي انسان ها، تغييرات و اختلافات معرفتي و آموزه اي را بر تفاسير و گزاره هاي حاکي از آن تجربه ها مبتني کرد.
رويکرد زباني فرهنگي
دين به منزله ي نظام هاي تفسيري(12)، زبان و فرهنگ
در اين رويکرد، اديان نظام هاي تفسيري جامعي اند که معمولاً در اسطوره ها يا روايات(13) ظاهر شده اند. اديان، سازنده ي تجربه و درک انسان از خود و جهان اند. دين مي تواند در شيوه هاي متفاوتي به شکل نگرش، احساس و رفتار افراد و گروه ها ظاهر شود؛ به عبارت ديگر، يک دين مي تواند در ادامه بر شيوه ي تجربه مردم از خود و جهان تأثير وسيعي بگذارد؛ حتي اگر آن دين، صراحتاً مورد پيروي قرار نگيرد.(14)
ليندبک رويکردي را که در خصوص دين اتخاذ مي کند، صراحتاً «زباني ــ فرهنگي» مي نامد. اين نگرش مدعي است که اديان و آموزه هاي ديني، نظام يا رسانه ي فرهنگي جامعي اند که همانند يک زبان، شرط لازم براي تجربه کردن و انديشيدن در کل زندگي انسان اند. انسان به واسطه ي زبان است که ياد مي گيرد چگونه احساس کند، کاري انجام دهد يا بيانديشد. فرهنگ نيز براي ليندبک بسيار مهم است. فرهنگ چيزي است که مردم به وسيله ي آن، معرفت خود را از زندگي منتقل کرده و نگرش هاي خود را درباره ي آن بيان مي کنند؛ دين نيز چنين است.
به بيان دقيق تر، ليندبک دين را نوعي ساختار يا رسانه ي زباني ــ فرهنگي مي داند که به کل زندگي و انديشه ي انسان شکل مي دهد.
اصولاً دين نمي تواند نظامي از باورهاي مربوط به «حقيقت» و «خير» باشد ــ البته مي تواند شامل اينها هم باشد ــ ، يا اينکه نمادگان بيان گر نگرش ها، احساسات، يا تمايلات بنيادين باشد ــ البته اين امور نيز به وجود خواهند آمد ــ ؛ بلکه دين همانند گويش(15) خاصي است که توصيف واقعيت ها، ساختار باورها و تجربه ي نگرش ها، احساسات و گرايش هاي دروني را ممکن مي سازد. دين، همانند يک فرهنگ يا زبان، پديده اي همگاني است که به ذهنيت هاي افراد شکل مي دهد؛ نه آنکه تجسم آن ذهنيات باشد.(16)
آموزه ها در ساختار ليندبک، در بهترين برداشت، همانند قواعد، سخنان درجه دوم اند که هدايت کننده ي رفتارند. او مدعي است که مقولات زبان شناختي و ادبيات، شرايط لازم براي معرفت و نيز تجربه اند. دين يک پديده ي همگاني است که ذهنيت هاي افراد را شکل مي دهد؛ نه آنکه اساساً ذهنيت آنها را اظهار کند. رسالت بُعد زبان شناختي، آن است که توصيف واقعيت ها و ساختار باورها را ممکن مي سازد؛ نه آنکه دفتر راهنمايي براي آن باورها باشد.(17)
ليندبک تحت تأثير نگرش هاي زباني ويتگنشتاين، دين را متشکل از واژگاني از نمادها و منطق و دستور زبان مي داند. همچنان که يک زبان(يا به تعبير ويتگنشتاين، «بازي زباني»)، با شکلي از زندگي متناسب شده و همان گونه که يک فرهنگ، هم ابعاد معرفتي و هم رفتاري دارد، سنت ديني نيز چنين است. آموزه هاي ديني، داستان ها يا اسطوره هاي درباره ي جهان، و دستورهاي اخلاقي، با مراسم عبادي، گرايش ها يا تجربه هاي ايجاد شده و افعال مورد توصيه، کاملاً مرتبط اند.
براساس الاهيات پست ليبرال ــ برخلاف نگرش هاي تجربي ليبرال ــ اديان موجب پيدايش تجربه هايي مي شوند و چون اين تأثير متقابل است، تجربه هاي ناآشنا با يک دين خاص نيز مي توانند عميقاً آن دين را تحت تأثير قرار دهند.(18)
تجربه هاي بشري به وسيله ي شکل هاي زباني ــ فرهنگي پديد آمده اند و تا اندازه اي توسط آنها ايجاد شده اند. انديشه هاي بي شماري وجود دارند که ما نمي توانيم آنها را بفهميم؛ گرايش هايي وجود دارند که نمي توانيم از آنها برخوردار باشيم و واقعيت هايي هستند که نمي توانيم آنها را درک کنيم، مگر آنکه شيوه ي نظام هاي مناسب نمادين را ياد بگيريم. ما نمي توانيم بدون زبان(از يک نوعي)، توانايي هاي بشري خود را براي انديشه، فعل و احساس متحقق کنيم. همچنين ديني شدن، مستلزم توانا شدن در زبان و نظام نمادين يک دين خاص است. مسيحي شدن، مستلزم يادگيري تاريخ بني اسرائيل و عيسي(ع) است؛ به اندازه اي که براي تفسير و تجربه ي خود و جهان در شرايط آنها کافي باشد. از همه مهمتر، دين يک امر بيروني است که به خود و جهان شکل مي دهد؛ نه آنکه بيان گر تجربه ي مقدم بر دين باشد.(19)
زبان، شرط تحقق تجربه ي ديني است؛ تجربه امکان ندارد، مگر آنکه به گونه اي نمادين شود. منشأ همه نظام هاي نمادين، روابط ميان فردي و کنش و واکنش هاي اجتماعي است.(20)
با توجه به اين تقرير، يکي از عمده ترين تفاوت هاي ميان رويکرد فرهنگي ــ زباني و رويکرد تجربي ــ بياني اين است که در رويکرد فرهنگي ــ زباني، به جاي آنکه آموزه هاي ديني از تجربه ي دروني ناشي شوند، در عوض، اين تجربه هاي دروني اند که از آموزه هاي دين ناشي مي شوند.(21)
در برابر رويکرد سنتي ــ گزاره اي، ديدگاه پست ليبرال معتقد است يک نظام جامع يا تاريخ، اساساً مجموعه اي از گزاره ها نيست که بايد بدان اعتقاد پيدا کرد؛ بلکه رسانه اي است که انسان در آن عمل مي کند و مجموعه اي از مهارت هايي است که انسان در پيشبرد زندگي آن را به کار مي گيرد. به اعتقاد ليندبک، با وجودي که ادعاهاي حقيقي دين، غالباً بيشترين اهميت را براي دين دارند، ولي با اين حال، واژگان و ترکيب مفهومي يا دروني اند که انواع ادعاهاي حقيقي دين را تعيين مي کنند. بُعد معرفتي، با اينکه مهم است، ولي بُعد اصلي نيست. اساساً نمي توان دين را در يک شيوه ي معرفت گرا يا اراده گرا، موضوعي تلقي کنيم که از روي انتخاب آگاهانه بدان باور پيدا کرده باشيم، يا اينکه صريحاً از گزاره ها يا دستورهاي خاص آن پيروي کنيم؛ بلکه ديني شدن به معناي دروني کردن مجموعه اي از مهارت ها با تمرين و تعليم است. انسان مي آموزد که در مطابقت با يک سنت ديني چگونه احساس کند؛ کاري انجام دهد و بيانديشد. معرفت اصلي، معرفتي درباره ي دين نيست، يا اينکه دين چنين و چنان را مي آموزد؛ بلکه معرفت اصلي اين است که چگونه در چنين يا چنان شيوه، ديني باشيم.(22)
در واقع، از طريق همين ابعاد است که الگوهاي اساسي دين دروني شده، به نمايش گذاشته شده و انتقال داده مي شود. اعلاميه ي انجيل ممکن است که پيش از هرچيز، بيان تاريخ باشد؛ ولي تا جايي قابليت و معنا کسب مي کند که به صورت هيئت کلي زندگي و رفتار اجتماعي ظاهر شود. مهارت دروني شده(مهارت شخص قديس)، اين توانايي را دارد که به نحو شهودي، بين واقعيت هاي معتبر از غيرمعتبر و مؤثر از غيرمؤثر تمييز دهد. اين نوع از معرفت، غير از معرفت نظري است که براساس آن، الاهي دان قواعدي را که قابل دسترس براي همگان باشد، براي تمييز بين خوب از بد، و درست از غلط به کار گيرد.(23)
تبيين ليندبک مبتني است بر اين نکته که اصل دين ــ همانند زبان يا فرهنگ ــ صرفاً ابزاري براي شکل دادن به شيوه ي زندگي و تفکر انسان هاست. زبان يا دستور زبان، هيچ اطلاعات خاصي درباره ي واقع نمي دهد؛ بلکه تنها اين امکان را به انسان مي دهد که بتواند واقعيت ها را توصيف و احساسات را تجربه کند. همان گونه انسان بدون علم به دستور زبان و قواعد آن نمي تواند سخني بگويد يا انديشه اي را درک کند ديني شدن نيز بدون برخورداري از ابزار دين امکان ندارد. در نتيجه، تغيير و تحول در باور ديني، محصول داده هاي متفاوت دين و يا تجربه هاي متفاوت ديني نيست؛ بلکه محصول کنش و واکنش زبان يا نظام فرهنگي با شرايط متفاوت است.
تغيير يا نوآوري ديني، نتيجه ي کنش و واکنش يک نظام زباني ــ فرهنگي با شرايط متغير است؛ نه به واسطه ي تجربه هاي جديد. تغيير يافتن، از بين رفتن يا جاي گزين شدن سنت هاي ديني، به دليل ترقي شيوه هاي جديد يا متفاوت از احساس مربوط به خود، جهان يا خدا نيست؛ بلکه به سبب آن است که يک نظام تفسيري ديني(متجلي در رفتار و باور ديني)، نابهنجاري هايي را در کاربرد آن سنت ديني در بسترهاي جديد به وجود آورده است. تجربه هاي ديني، به معناي احساسات، گرايش ها يا عواطف، نتيجه ي طرح هاي مفهومي جديدند؛ نه آنکه سرچشمه ي آنها باشند.(24)
پي نوشت ها :
1.معرفي الاهيات پست ليبرال در مقاله اي توسط نگارنده با عنوان «بررسي مسئله ي صدق در الاهيات پست ليبرال» در معرفت فلسفي، ش 22 به چاپ رسيده است.
2.The Nature of Doctrine: Religion and Theology in a Postliberal Age.
3.با توجه به اهميت کتاب ماهيت آموزه، تأليف جورج ليندبک، اين اثر مهمترين منبع تبيين انديشه هاي ليندبک در مقاله حاضر مي باشد؛ همچنانکه منابع غربي که به تبيين الاهيات پست ليبرال پرداختند، به همين کتاب ليندبک استناد کرده اند.
4.Alister E,McGrath,A Scientific Theology,v2(Reality),p 39.
5.Paul J.Dehart,The Trial of the Witnesses: The Rrise And Decline of Postliberal Theology,Blackwell Publishing, p.1-2.
6.Cognitive-propositional.
7.Experiential-expressive.
8.Ibid,p.16.
9.Schleiemacher.
10.Ibid.
11.Georg A,Lindbeck,The Nature of Doctrine: Religion and Theology in a Postliberal Age,p.17.
12.Inter pretive schemes.
13.Narratives.
14.Ibid,p.32.
15.Iidiom.
16.Ibid,p.33.
17.Nancey Murphy,Anglo-American Postmodernity,p.115.
18.George A.Lindbeck,ibid,p.33.
19.Ibid,p.34.
20.Ibid,p.37.
21.Ibid,p.34.
22.Ibid,p.35.
23.Ibid,p.36.
24.Ibid,p.39.