هرمنوتيک از ديدگاه هانس گئورگ گادامر (3)
عناصر فهم
فهم چيست؟
1. فهم بعد هستي شناختي دارد و اين بدان معنا است که فهم يک امر اکتسابي نيست. بنابراين، فهم استعداد يا قوه نيست که به ميانجي آن بتوان به زندگي دروني انسان هاي ديگر راه يافت، بلکه فهم «دقيقاً حالت يا جزء لاينفک «هستي- در- جهان » است. فهم هويتي موجود در اين جهان نيست، بلکه دقيقاً ساختاري در هستي است که ممارست بالفعل فهم در سطح تجربي را ممکن مي سازد. فهم اساس هر تأويل است. فهم با وجود آدمي هم ريشه و هم پيوند است و در هر عمل تأويل نيز حاضر است... بدين ترتيب، فهم به لحاظ هستي شناختي بنيادي و مقدم بر هر فعل وجود است.» (3)
2. فهم با موقعيت آدمي مرتبط است. بنابراين، صفت بارز و مهم فهم آن است که همواره در درون مجموعه اي از نسبت ها و روابط قبلاً تأويل شده، يعني کلي به هم پيوسته و مرتبط عمل مي کند (4) و اين بدان معنا است که فهم از وجود آدمي انفکاک ناپذير است. و از آنجا که آدمي همواره در درون حالت ها و موقعيت ها به سر مي برد، فهم نيز هميشه در درون حالت ها امکان وجود مي يابد.
3. فهم امري زبانمند است؛ به اين معنا که فهم به ميانجي زبان امکان دارد و اشيا همواره در فهم به واسطه زبان حضور مي يابد. اشيا آن گونه نيستند که بدون وجه زباني و عريان در برابر فهم ظاهر شوند، بلکه اشيا از آنجا که بخشي از جهان واقعي را تشکيل مي دهند و جهان نيز جز از طريق زبان منکشف نمي شود، اشيا نيز فقط از راه زبان با فهم مواجه مي شوند. (5) بنابراين، فهم در نزد هايدگر و گادامر همواره واقعه تاريخي، ديالکتيکي و زباني است؛ چه در علوم طبيعي، چه در علوم انساني و چه در تجربيات زندگي روزمره. از اين رو، علم هرمنوتيک، «هستي شناسي و پديدارشناسي فهم است... کليدهاي فهم دستکاري و سلطه، دانش و روش شناسي نيستند، بلکه مشارکت، گشودگي، تجربه و ديالکتيک اند.» (6)
حال که ويژگي هاي فهم و ماهيت آن تا حدي روشن شد، عناصر و مؤلفه هاي آن را بررسي مي کنيم:
1. جهان
به بيان ديگر، جهان در عمل انسان پيش فرض قرار گرفته مي شود؛ زيرا باشندگان جهان همواره بر حسب جهان درک مي شود؛ چرا که جهان هميشه از قبل آن جاست. جهان در هر عمل، کنش و رويداد انساني وجود دارد و مقدم بر آنهاست. از اين رو، جهان بسيار با انسان نزديک است. انسان جهان را نمي بيند، اما همواره هر چيزي را از طريق آن «به دست مي آورد» و در آن «از دست مي دهد.» جهان همواره حاضر است و بي آنکه آشکارا به چشم آيد، در هر عمل و کنش انساني پيش فرض قرار مي گيرد؛ (9) زيرا هيچ انساني حاضر نيست با چيزي که در جهان نيست ارتباط برقرار نمايد.
نسبت فهم با جهان در اين است که جهان اولاً، مقدم بر فهم وجود دارد؛ زيرا فهم بايد در جهان و از طريق جهان صورت گيرد و ثانياً، اينکه جهان همان گونه که بيان شد، همواره از هر کوششي براي درک جهان به مثابه موضوع شناسايي مي گريزد. بنابراين، جهان اساس و بنياد هر فهمي است (10) و فهم از آنجا که خودش توسط جهان احاطه شده است، نمي تواند جهان را به متعلق ادراک خويش تبديل نمايد. جهان حتي اگر متعلق ادراک و فهم قرار گيرد، باز هم، محدوديت ها و تنگناهايي که از محدوديت فهم و احاطه جهان بر آن نشأت گرفته، براي فهم باقي مي ماند. در نتيجه، فهم کامل و فارغ از دشواري هاي تحميل شده از سوي جهان، در مورد جهان به دست نمي آيد.
جنبه ديگر جهان اين است که زبان مند است؛ زيرا زيست جهان چيزي جز همان فهم مشترک ميان اشخاص و واسطه اين فهم نيست. آنچه آن را ممکن مي سازد، زبان است. «زبان فقط ثابت کننده اي نيست که انسان در جهانش مي يابد، بلکه دقيقاً در زبان و از راه زبان است که اصلاً امکان جهان داشتن پديد مي آيد». (11)
2. معناداري
نسبت «فهم» با «معناداري» در اين است که، معناداري به کمک زبان به تأويل اين امکان را مي دهد که فهم را در قالب کلمات صراحت ببخشد؛ زيرا تأويل، در واقع چسباندن ارزش و معنا به شيئي عاري از معنا نيست؛ چرا که معنا پيشاپيش در نسبت اشيا با فهم نهفته است. اشياء باشنده در جهان حتي در فهم به منزله اين شيء و يا به منزله آن شيء ديده مي شوند. کار تأويل صريح ساختن اين کلمه «به منزله» است. بنابراين، عمل تأويل جز آنکه بتواند نسبت خاص اشيا با فهم را مکشوف و آشکار نمايد، بيهوده است. (13)
3. زبان
در حقيقت، زبان در مقام انکشاف، انکشاف گوينده نيست، بلکه انکشاف هستي جهان است. زبان نه پديداري ذهني و شخصي است و نه پديداري عيني، بلکه هر دو با هم است؛ زيرا جهان مقدم و محيط بر هر دو است. (19) بدين ترتيب، از نظر هايدگر و گادامر کارکرد اصلي زبان انکشاف و بازنمايي است، انکشاف و بازنمايي نه از عالم، نه جهان علمي پيرامون ما، بلکه انکشاف از زيست جهان. يعني آنچه که محيط تجربيات روزانه ما را در زندگي تشکيل مي دهد. (20) بنابراين، تجربه زباني تجربه اي جزيي نيست، بلکه کليت و جهاني است که خود را از طريق زبان به ما مي نماياند. به همين دليل، با اينکه جهان ها در جريان تاريخ دگرگون مي شوند و در هر مرحله اي از تاريخ جهاني تازه شکل مي گيرد، با آن هم جهان همواره جهان انساني باقي مي ماند و دليل اين امر چيزي نيست جز اينکه جهان از طريق زبان آفريده شده است. (21)
4. اجتناب ناپذيري پيش فرض ها
از نظر گادامر، پيش داوري هاي ما در تأويل اهميتي بسزا دارند؛ زيرا پيش داوري ها چيزي نيستند که ما بايست از آنها چشم بپوشيم يا مي توانيم از آنها چشم بپوشيم. پيش داوري ها پيوند وجود شناختي با ما دارند و اصلاً به واسطه همين پيش داوري هاست که ما قادر به فهم تاريخ هستيم. (24) اما پيش داوري ها از کجا مي آيند؟ از اين جاست که گادامر سراغ سنت مي رود؛ زيرا به عقيده او سنت ها سرچشمه اصلي پيش داوري ها و پيش فرض ها هستند.
نتيجه هرمنوتيکي که بر اجتناب ناپذيري پيش فرض ها استوار است اين است که، در اين صورت مفهوم «تأويل بر حقي»، که في نفسه بر حق باشد، آرماني محال و ممتنع است. (25)
5. سنت
از آنچه بيان شد روشن مي شود که سنت به منزله موضوع تفکر در برابر تفکر قرار نمي گيرد؛ چرا که سنت به مثابه تار و پود روابط و نسبت ها پيش شرط هر نوع تفکر است. سنت در واقع افقي است که در بطن آن تفکر انجام مي شود. (27)
6. تاريخي مندي
ادعاي دانش عيني، دانش به طور عيني «معتبر»، متضمن موقفي در وراي تاريخ است که از آن موقف، بتوان به خود تاريخ نگريست- و چنين موقفي براي انسان در دسترس نيست. انسان متناهي و تاريخي همواره از موقفي که در زمان و مکان دارد مي بيند و مي فهمد. به گفته گادامر، نمي تواند فوق نسبيت تاريخ بايستد و «دانش به طور عيني معتبر» کسب کند. چنين موقفي متضمن فرض قبلي يک دانش فلسفي مطلق است که فرضي است نامعتبر. (28)
پينوشتها:
* كارشناس ارشد جامعه شناسي.
1. Verstehen.
2. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 144.
3. همان، ص 145.
4. همان، ص 145.
5. ديويد ک. هوي، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور، ص 158-159.
6. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 237.
7. Being in-World.
8. پل ريکور، رسالت هرمنوتيک، ص 38.
9. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 146-147.
10. همان، ص 147.
11. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.419.
12. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 148.
13. همان، ص 149.
14. همان، ص 169.
15. همان، ص 149.
16. همان، ص 170.
17. همان، ص 171.
18. همان، ص 171-172.
19. همان، ص 154.
20. همان، ص 227.
21. همان، ص 229.
22. همان، ص 150-151.
23. The Principle of Objectivity.
24. Hans-Georg Gadamer,Truth and Method, translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G,p.277-280.
25. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، ص 203.
26. همان، ص 195.
27. همان، ص 202.
28. همان، ص 197.
ادامه دارد...
/ج