يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (9)

قبل از ظهر رفتم ايالتي اتاق افرهي. بعد اتاق معاون. گفتند والي هنوز حرکت نکرده است. از محتشمي حاکم سابق داراب که در زمان رياست بلديه خراسان من مدير [ناخوانا] کرده بودم و عموي سرلشکر محتشمي است، پرسش کردم. افرهي گفت وزارت داخله [ناخوانا] خودش را در مرکز به رکن دويم ارکان حرب معرفي کند. ظهر منزل
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (9)

يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (9)
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (9)


 





 

يکشنبه 1315/10/13
 

قبل از ظهر رفتم ايالتي اتاق افرهي. بعد اتاق معاون. گفتند والي هنوز حرکت نکرده است. از محتشمي حاکم سابق داراب که در زمان رياست بلديه خراسان من مدير [ناخوانا] کرده بودم و عموي سرلشکر محتشمي است، پرسش کردم. افرهي گفت وزارت داخله [ناخوانا] خودش را در مرکز به رکن دويم ارکان حرب معرفي کند. ظهر منزل مراجعت [کردم و] بعد از ناهار و اداي فريضه رفتم تلگرافخانه. همايونفر نبود. رفتم کاروانسراي [ناخوانا] حجره ي جاويد ساعتي نشسته مراجعت به تلگرافخانه کردم. با همايونفر در خصوص حقيقي صحبت کردم. قبول کرد. از حرکت والي طهران سؤال کرد. گفتند شنبه آتيه حرکت مي کند. اول شب آمديم بيرون با درشکه او را دم منزلش رسانيده رفتم منزل حقيقي. نبود. به خانمش تفصيل را گفته، به شاپور، پسرش که مشغول مشق بود دستور مشق کردن را داده آمدم منزل. عصمت گفت سلطاني و خانمهاي مصلايي آمده بودند و بنان الملک احوالپرسي فرستاده بودند. شام صرف نموده خوابيدم.

دوشنبه 1315/10/14
 

صبح برخاسته مشغول رسيدگي به حساب يوميه امير و نوشته دفتر يوميه شدم. بعد کاغذي به سالور در خصوص تهيه پول نوشتم. زيرا قريب پنجاه تومان به همه جهت پول دارم، نوشتم زمين ناظم خلوتي را گرو بگذارد و دو [هزار و] پانصد تومان قرض کند. ظهر ناهار صرف و بعد از استراحت و اداي فريضه، اصلاح نموده با عصمت رفتم باغچه بنان الملک. علي اصغر ايزدي بود. بعد محمد خان و حبيب الله خان، نوه دختري بنان الملک آمدند. موضوع خانم بنان الملک [را] مطرح [و] تمام حرکات و گفتار ناهنجار او را گفتم و حقه بازي و شيادي و دروغ گويي زنهاي رقيب دار و مسئله بچه دروغي درست کردن زيبده خانم دختر دائي پدرم را از مشهدي جبار شرح دادم. خيلي خنديدند. اول شب رفتم منزل ايزدي. اتاق پايين ميز چيده ميوه و مشروب حاضر کرده بودند. محمد و حبيب هم که جوانهاي معقول تربيت شده مدرسه هستند، آمدند. ايزدي نوشت به بنان الملک که رفته بود منزل طاقچه که قمر تاج را بفرستد. بعد از ساعتي، قمر تاج آمد. صحبت کرده خنديديم.
ساعت شش شام کلم پلو خورديم. بهتر از منزل باغچه بنان الملک پخته بودند. ايزدي گفت ديشب مشير همايون از طهران مراجعت کرده و به طوري که آدمش نقل کرده حاکم يزد شده است. گفتم اگر حقيقت داشته باشد رياست اسکان ايلات فارس هم که به عهده او بود، والي براي من درست و قطعي شده است. ساعت هفت به زحمتي درشکه کشيک آوردند. سوار شده آمديم منزل خوابيديم. قمر تاج و خاله اش نقشه کشيده بودند که مرا شبانه ببرند منزل طاقچه بنان الملک پيش مادرش آشتي بدهند. قبول نکردم.

سه شنبه 1315/10/15
 

صبح دير برخاستم. عصمت را فرستادم بازار برنج و روغن و لوازمات ديگر بخرد و خودم مشغول تحرير شدم. ديشب هوا صاف و خيلي سرد و يخ بسته بود. کاغذي به دکتر حبيب نوشته قبض چهار ماه کرايه منزل اندروني مسکوني يثربي رئيس امنيه لارستان بابت مهر، آبان، آذر، دي از قرار ماهي ده تومان فرستادم نزد دکتر وصول کند [و] به مصرف تعميرات و درخت کاري و حقوق باغبان و غيره برساند. کاغذي هم در جواب دادفر و سعدي پور فراش حکومتي نوشتم. بعد ناهار صرف و قدري استراحت کردم. عصر فريضه به جا آورده تا شب تحرير مي کردم. شام خورده خوابيدم.

چهارشنبه 1315/10/16
 

صبح اصلاح نموده رفتم ايالتي اتاق رئيس کابينه از ورود مشير همايون که حاکم يزد شده است تحقيق کردم. گفتند حقيقت ندارد. از گفته رحيم ايزدي پريشب حيرت کردم. از حرکت والي خبري نبود. ظهر آمدم منزل ناهار صرف [و] تلفن کردم [به] باغچه بنان الملک که شب مي روم منزل محمود و حبيب نوه هاي بنان الملک احوالپرسي. بعد از ظهر فريضه به جا آورده به حساب يوميه امير رسيدگي نمودم. اول غروب رفتم منزل محمود و حبيب نوه هاي بنان الملک در گود عربها. بنان الملک تنها بود. بعد پويان، علي اصغر ايزدي، عبدالرسول دلال شوهر همشيره محمود آمدند. گفتند دبير همايون مسيح ايزدي پسر بزرگ بنان الملک از سر ملک منصور آباد که نصفش ملک بنان الملک است، آمده است. شيريني، ميوه [و] چاي صرف شد. بعد يک ظرف خوراک مرغ آوردند قيدي حق محکمه. همه اش را خوردم. ساعت سه برخاسته آمدم منزل. آنها شام ماندند. بعد از شام خوابيدم.

پنجشنبه 1315/10/17
 

دير برخاسته بعد از صرف صبحانه صرف تحرير شدم. نوشتجات پست شد. کاغذي به کاوياني [در] شهرکرد نوشته سفارش به اجابت نمودم. کاغذي به عبداللهيان مشهد نوشته مطالبه طلب از کشميري کردم. کاغذي به غلامرضاخان بيات [در] نيشابور نوشتم، پرسش حال کردم. ظهر ناهار کوبيده صرف نموده قدري استراحت نمودم. عصر بعد از فريضه رفتم به ملاقات فرمانده لشکر. گفتند رفته به مجلس کريم خاني. ديگري گفت رفتند جشن نهضت ساليانه بانوان در معارف. رفتم اتاق حقيقي. فاطمي که تاجر بوده و ملاک شده وارد و معرفي شد. آدم خوبي است. بعد ميرزا سيد محمد خان از تلگراف خانه آمد. ملعوم شد همايونفر برخلاف قولي که داده او را باز در تحويلخانه گذارده است و حقيقي معرفي کرد [که] مشاراليه نوه پسري مرحوم دبيرالدوله عموي مرحوم فخرالزمان عيال من مي باشند. اول شب مراجعت به منزل کردم. حالت لرز به من دست داد. تب کردم. بعد از شام خوابيدم.

جمعه 1315/10/18
 

شب خيلي بد گذشت. قريب ظهر برخاسته يک ليوان خاکشير خوردم. عصر آش خوردم. حالم بهتر بود. محبوبه رزمجو آمد احوالپرسي، نشست. اول شب سيد محمد عکاس هم [آمد] سه نفري صحبت کرديم. شام با هم خورديم. آنها رفتند. من خوابيدم. ظهر به پولهاي کهنه صفوي و قاجاريه و پهلوي که در لار جمع آوري و کلاسمان کرده بودم، رسيدگي نمودم. مسکوکات دو دوره مظفري و احمدي که قريب سي تومان مي شد، نبود. قطع نمودم که عصمت کُلفَت به تدريج برده که پالتو و لباسهاي متعدد براي خود درست کرده به عنوان اينکه خانم مصلايي و غيره انعام داده اند. و اين بدبخت با زرنگي و هنر اين عيب بد را دارد که خيلي پول دوست است. فرصت کند مي دزدد. جمع کن هم نيست. يا لباس مي گيرد و ولخرجي مي کند. در شيراز به ملاحظه لباس و خودنمايي در انظار بدتر شده است. لار چندان مورد نداشت. گاه گاهي از جيب من اسکناس گم مي شد. حدس مي زدم او برداشته و خيلي منزجر ازو شدم. گفتن هم فايده نداشت. گفتم دسته کليدهاي چمدان ها را از او بگيرم که نوعي عدم اعتماد واقع شده است.

شنبه 1315/10/19
 

قبل از ظهر برخاستم. خاکشير خوردم. کاغذي به استاد محمد حسين خياط، مستأجر باغ دماوند نوشته از وضعيت آنجا جويا شدم. و نيز به ابوالحسن در خصوص اثاثيه نوشتم. سپردم قالي اتاق بالا را آورده در زير زمين انداختند و قالي زير را بالا بردند. گفتند ديروز عصر والي وارد شيراز شده است. بعد از ظهر آش خوردم. فريضه به جا آوردم. اول شب مترس سرهنگ با خواهرش و سيد محمد آمدند صحبت کردند. بعد از شام رفتند. خوابيدم. هوا خيلي سرد بود.

يکشنبه 1315/10/20
 

صبح زود برخاسته خاکشير خوردم. حالم بهتر بود. بعد از اصلاح رفتم ايالتي. اتاق افرهي. پرسيدم. معلوم شد والي هنوز حرکت نکرده. جلال خان صندوقدار قوام الملک که پنج سال قبل در پيش بشير فرهمند [در] تلگراف خانه ديدم. آنجا بودم. شکسته شده است. رفتم اتاق معاون. آخوند معمري آمد که يک نفر مأمور شهرباني قوم ضياء السلطان براي او دوسيه درست کرده. جواز او را توقيف و تجديد نکرده اند. خوشمزه و بافهم بود. ظهر آمدم منزل. گفتند بنان الملک آمده بود احوالپرسي. ناهار صرف بعد از فريضه، سلطاني آمد. قدري صحبت کرديم. گفت مشروب را ترک کردم. حالم بهتر است. به اتفاق رفتيم بيرون. ايشان رفتند ملاقات دخترشان، عيال دانش. من رفتم تلگرافخانه همايونفر را ديدم. از والي جويا شدم. گفت پس فردا حرکت مي کند. به ملاحظه عروسي دختر مجلل الدوله مرحوم مانده است. از آنجا رفتم قشوني ملاقات فرمانده لشکر. گفتند کسالت دارد، نيامده است. سواره رفتم باغچه بنان الملک ديدن ميرزا مسيح خان دبير همايون، پسر بزرگش که از منصور آباد و ملکش به شهر آمده است. خيلي بدترکيب و بدگِل و آبله رو ولي آدم فهميده ي معقولي بود. ساعت سه به منزل مراجعت [کردم]. بعد از فريضه، شام خورده، خوابيدم.

دوشنبه 1315/10/21
 

صبح خاکشير صرف [کردم] و مشغول تحرير شدم. دو دانه پوست سمور از بني عباسي حاکم سابق بستک، خواسته بودم. توسط پست فرستاده بود. گفتم امير از پست خانه بگيرد بياورد. بعد از صرف ناهار رفتم حمام وکيل. اول شب مراجعت به منزل کردم. عصمت گفت رحيم و علي اصغر ايزدي احوالپرسي آمده بودند. سيدمحمد عکاس و مترس سرهنگ آمدند. شام خورده رفتند. خوابيدم.

سه شنبه 1315/10/22
 

صبح زود برخاستم. امير مريض بود. ديشب رفت منزل خواهرش که عيال نظامي است. صبح نيامده بود. مشغول مراجعه به دوسيه دلار و شکايت ضياء و راپرتهاي مفتشين شدم. ناهار صرف [کردم و] بعد از اداي فريضه هوا خوب بود در باغ تا اول شب مشغول گردش شدم. همسايه وعده داده بود و نيامد. فريضه به جا آورده پس از صرف شام خوابيدم.
منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.