از عرش به فرش

سست شدن قدرت اجتماعي هنرهاي سنتي در ايران، مشروطه خواهي مشروطه طلبان، روشنفکر شدن طبقه اشراف، و ملاکان و سياستمداران ايراني. حمايت هاي تشويقي، نظارتي، هدايتي دولتمردان ايراني از نقاشي غرب گرا و تمناي قشر بالا دست جامعه نسبت به مصرف محصولات فرهنگي غرب از عوامل اصلي ورود نقاشي مدرن به ايران به شمار مي آيد. با ورود نقاشي غرب که فقط صورت هايش منتقل شد و جان آن، که همان جان فرهنگ و تمدن غرب بود.
چهارشنبه، 10 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عرش به فرش

 از عرش به فرش
از عرش به فرش


 

نويسنده: روح الله رجبي




 
سير غرب زدگي در نقاشي معاصر ايران
سست شدن قدرت اجتماعي هنرهاي سنتي در ايران، مشروطه خواهي مشروطه طلبان، روشنفکر شدن طبقه اشراف، و ملاکان و سياستمداران ايراني. حمايت هاي تشويقي، نظارتي، هدايتي دولتمردان ايراني از نقاشي غرب گرا و تمناي قشر بالا دست جامعه نسبت به مصرف محصولات فرهنگي غرب از عوامل اصلي ورود نقاشي مدرن به ايران به شمار مي آيد. با ورود نقاشي غرب که فقط صورت هايش منتقل شد و جان آن، که همان جان فرهنگ و تمدن غرب بود. درک و منتقل نشد، آشفتگي فراواني در بين هنرمندان ايران ايجاد شد که نتيجه اش پوست اندازي و رفتن به سمت معاني و تفکرات اصيل ايران بود که چنين امري با انقلاب اسلامي ايران همراه شد و هنوز ادامه دارد.

از عرش به فرش

شايد بتوان ارتباط سياسي و نظامي ايران با اروپا و رفت و آمد اروپاييان به دربار دولت صفوي را مقدمه پديد آمدن تحولات جديدي در نقاشي معاصر ايران دانست. در بين سياحان و بازرگاناني که به دربار صفوي مي آمدند هميشه عده اي نقاش و نوازنده وجود داشتند که با ورود خود به اين دربار، فرهنگ خود شاه عباس نسبت به تصاوير شاهزادگان سلطنتي اروپا علاقه خاصي نشان مي داد که اين امر باعث شده بود سفراي خارجي تابلوهاي متعددي براي وي به ارمغان بياورند. ژان لوکاست هازلت اولين نقاش هلندي در دربار شاه عباس بود که شغل ثابت نقاش باشي را در دربار شاه داشت. البته وي وظيفه ارتباط تجاري هلند با ايران را نيز عهده دار بود. نقاش ديگري به نام جوست لامپ در زمان شاه صفي به ايران آمد و تابلوهاي بسياري براي خانواده هاي اعيان و اشراف در ايران نقاشي کرد. علاقه خاندان صفوي به نقاشي اروپايي به حدي بود که شاه صفي در سال 1045ق مقداري قلم مو و رنگ و روغن، که براي هزار نقاش کافي بود، به هلند سفارش داد. نقاش ديگري به نام فيليپ آنجل از سوي کمپاني هلندي هند شرقي به دربار ايران فرستاده شد. اين فرد در دربار شاه عباس دوم جاسوس بود.
با حضور اين نقاشان در دربار صفوي ارتباط هنري بين دو فرهنگ اسلامي و غرب اروپايي آغاز شد. به تصوير کشيدن سبک زندگي اروپايي در قالب نقاشي هاي ايراني در دربار کم کم فضا را براي ايراني سازي نقاشي غربي باز کرد؛ به گونه اي که بعضي از نقاشان ايراني دربار صفوي با به تصوير کشيدن سگ هاي دست آموز، انواع پوشاک و کلاه هاي اروپايي تاثيرپذيري خود را از اين جريان نوظهور به نمايش مي گذاشتند.
با اين حال اولين مقلد جدي نقاشي غرب و اولين دانشجوي ايراني در غرب فردي به نام محمد زمان بود که بعدها با مسيحي شدن نام خود را به پائولو زمان تغيير داد. محمد زمان، با آميختن شيوه هاي شرقي و غربي در کنار مينياتورهاي سنتي، سبکي جدي در تاريخ نقاشي ايراني پديد آورد که به تدريج سرمشق نقاشان قرن دوازدهم و سيزدهم ايران شد. اين دوره يکي از دوره هاي مهم رويارويي نقاشي ايران با غرب بود. شايد بتوان گفت که آميختن شيوه هاي ايراني و غربي با همديگر آغازگر غربي شدن نقاشي معاصر ايران بوده است. محمد زمان همراه جمعي از جوانان ايراني براي فراگرفتن نقاشي غربي به رم، که در آن روزگار مرکز هنري مغرب زمين به شمار مي آمد، رفت و شايد مدت دو يا سه سال در آن شهر به سر برد و اصول نقاشي غربي را فرا گرفت.
بعد از عصر صفوي در زمان نادرشاه حضور غرب در هنر ايران استمرار يافت. نقاشي آلماني به نام کاسل با حقوق ساليانه ي يک هزار روبل روسي در دربار شاه بود تا صحنه هاي نبردهاي شاه ايران را به تصوير بکشد. يکي از نقاشان مؤثر ايراني که به سبک غربي نقاشي مي کرد. ابوالحسن خان صنيع الملک (عموي کمال الملک) بود که براي تکميل هنر و فراگرفتن نقاشي سبک غربي به ايتاليا اعزام شد و تا پايان سلطنت محمدشاه در آنجا بود و پس از پنج سال اقامت در ايتاليا به ايران بازگشت.

از عرش به فرش

غرب زدگي معنوي در نقاشي
 

در دوره ي مظفرالدين شاه نيز سير غربي شدن ادامه پيدا کرد و اولين مدرسه ي هنر را کمال الملک تأسيس نمود. در سال 1329ق اين هنرمند ايراني مدرسه اي به نام مدرسه صنايع مستظرفه تاسيس کرد. علي قلي خان سردار اسعد بختياري نيز پس از افتتاح مجلس با وي همراهي نمود و اجازه نامه اي از مجلس براي واگذاري شش هزار ذرع زمين از اراضي باغ نگارستان صادر کرد. اين مدرسه صرف نظر از جنبه ي هنري، براي روشنفکران و تجددزدگان هنرهاي ايراني محفلي بود که هر کس بسته به ذوق شخصي خود تابلوها يا کاري را آغاز مي کرد و ديگران او را کمک مي کردند و جلسات نقد هنري درباره آن برگزار مي نمودند. کمال الملک از دوره ي ناصرالدين شاه در خدمت شاهان قاجار بود و مظفرالدين شاه و محمدعلي شاه و احمدشاه حاميان وي بودند، ولي در زمان رضاشاه رابطه کمال الملک با شاه تيره شد. اختلاف شاه با اين هنرمند به جايي رسيد که کمال الملک از رياست مدرسه در سال 1306 استعفا کرد.
از آنجا که کمال الملک با روح شبه کلاسيک اشرافي قاجاري تربيت شده بود، به نحله هاي کلاسيک و روش استادان دوره ي رنسانس بيشتر تمايل نشان داد. خود وي در جايي گفته است:«هنر و نقاشي تنها در دوره ي رنسانس وجود داشتند و از آن پس از بين رفته است. کليه سبک ها و روش هاي جديد را که پس از آن دوره به وجود آمده است، نمي توان به نام هنر خواند و بزرگ ترين استادان عالم نقاشي، نقاشان دوره رنسانس بوده اند، مانند رافائل، لئوناردو داوينچي، ميکل آنژ، تيسين، روبنس و رامبراند». کمال الملک با به تصوير کشيدن روابط عيني اشيا و پديده ها و مطابقت دادن آنها با واقعيت محسوس، طبيعت گرايي و رئاليسم موجود در مکتب هاي کلاسيسيم را در ايران رواج داد و با اين کار نقاشي ايراني را وارد مرحله خاصي از غرب زدگي در معنا و صورت کرد. او در مدرسه اي که تأسيس کرد طبيعت سازي را با همه ي فنون دورنمايي، بازي نور و سايه روشن و حجم پردازي تعليم و گسترش مي داد. از نظر وي و مريدانش «نقاشي يعني غذاي چشم، تصوير گل و چهره و غيره که مردم از ديدن آن خوششان بيايد، نه خط هاي کج و کوله و رنگ هاي سبز و آبي و شلوغ که مردم در مقابلش بگويند اين چيست، و خود نقاش هم نداد و بگويد بايد خودتان حس کنيد. نقاشي بايد خودتان حس کنيد. نقاشي بايد خودش معلوم باشد که چيست، مثلاً منظره باشد، يا گل و ميوه...». شايد بتوان گفت مهم ترين کار کمال الملک در نقاشي معاصر ايران، وارد کردن صورت و معناي پرسپکتيو در نقاشي و ايجاد تعريف جديدي از هنر و نقاشي در ايران بود. با اينکه پرسپکتيو بيش از اين نيز در آثار هنرمندان ايران ظاهر شده بود، فقط صورت آن اخذ گرديده و صرفاً تقليدي بود. به همين دليل است که مي بينيم آثار بيش از کمال الملک نه ايراني است نه غربي و هم ايراني است و هم غربي و اصولاً نمي توان هويت خاصي براي آن نوع نقاشي قائل شد. با کمال الملک فضاي نقاشي قديم ايران به طور کامل از فضاي نقاشي جديد جدا شد و هويت کاملاً مستقل و جديدي پيدا کرد.
پرسپکتيو هنگامي وارد کار مي شود، که نظرگاه انسان نسبت به هنر و به ويژه نقاشي عوض شده باشد. هنگامي که انسان نظر از عالم قدس و نوربردارد و به طبيعت مادي بدون ارتباط با عالم بالانظر بيندازد، پرسپکتيو اصلي ترين عامل ايجاد چنين فضايي در نقاشي مي شود. پيش از اين در دوران فرهنگ اسلامي، پرسپکتيو و هيچ گونه بازي با نور يا سايه روشن و... وجود نداشت. دليل اين امر به تعريف هنر و نظرگاه هنرمندان مسلمان و هنرمندان مدرن باز مي گردد. هنر از منظر هنرمندان اسلامي ابداع و به ظهور رساندن غيب عالم و بيان بي واسطه حقايق نوراني عالم وحدت است، اما در تعريف مدرن، هنر بيانگر طبيعت مادي يا بيانگر انفعالات و احساسات شخصي و دروني هنرمند است. با تغيير نگاه هنرمند نسبت به جهان و غفلت از نگاه آين بين نسبت به اشيا و امور، همه لوازم هنر مدرن وارد هنر مي شود. بنابراين مي توان کمال الملک را آغازگر غربي زدگي در صورت و معناي نقاشي ايران دانست.
کمال الملک در رشته هاي مختلف هنري از جمله نقاشي شاگرداني داشت که در اين ميان علي محمد حيدريان، اسماعيل آشتياني و حسن شيخ در نقاشي از جمله شاگردان ممتاز وي بودند. يحيي دولتشاهي، جعفر پتگر، محسن مقدم، نعمت الله معيري، مصطفي نجمي، رفيع حالتي، شوکت الملوک شقايقي، ابوالحسن صديقي، اسکندر مستغني و علي اشرف والي نيز از شاگرداني بودند که از مواضع ناتوراليستي خود دست برنداشتند، اما در ميان پيروان کمال الملک، کسان ديگري هم بودند که به رغم پايبندي به سنت هاي کمال الملکي، آثارشان عرصه بروز گرايش هاي ملايم امپرسيونيستي بود. بعضي از آنها پاي را از اين نيز فراتر نهادند و گرايش هاي شخصي تري پيدا کردند. علي اصغر پتگر، هوشنگ پيمان، علي مؤمني، حسن ارژنگ، سکينه چرتابي، عبدالله عامري، رضا شهابي، علي اکبر ياسمي، محمود اولياء، محسن سهيلي، علي اکبر نجم آبادي و صدرالدين شايسته از نقاشاني هستند که پس از عبور از فضاهاي ناتوراليستي و رئاليستي به امپرسيونيسم متمايل شدند. علي اصغر پتگر به اکسپرسيونيسم و سوررئاليسم نيز متمايل شد.

تعميق غرب زدگي معنوي
 

با مرگ کمال الملک در سال 1931ش و تأسيس دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به وسيله ي آندره گدار فرانسوي، مکتب کمال الملک رو به افول گذاشت و توجه به نقاشي هاي غيررئاليستي غرب آغاز شد. در ادامه بعضي از مکتب هاي مهم اين دوران به ويژه جريان هاي دوران پهلوي نام برده و به هنرمندان آنها اشاره شده است.

از عرش به فرش

امپرسيونيسم
 

تاسيس دانشکده ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران باعث ايجاد جريان جديد امپرسيونيسم در بين جوانان هنرمند ايران شد. در اين دانشکده دو جريان امپرسيونيسم و کلاسيسم (شاگردان کمال الملک) در تعارض با يکديگر قرار داشتند از جمله نقاشان مهم اين شيوه، محسن مقدم است که در نخستين نمايشگاه جمعي نقاشان ايران - که در سال 1325 با عنوان «نمايشگاه هنرهاي زيباي ايران» و به وسيله «انجمن ايران و شوروي» برگزار شد- شرکت کرد.

کوبيسم
 

سير انزواي طبيعت سازي رئاليستي-ناتوراليستي کمال الملک و شاگردانش به دليل انطباق نداشتن با گرايش هاي نقاشان از اروپا برگشته، سبب شد هنرمندان داخلي بيشتر به نحله هاي جديدتر غرب توجه کنند. اساساً گرفتار شدن در تاروپود قواعد رئاليستي-ناتوراليستي براي هنرمندان غرب گرا بسيار سخت بود؛ از اين رو هرچه بيشتر به سمت آزادي توهمي از قواعد زيبايي شناختي قديمي تر قدم برمي داشتند.
جليل ضياپور سردمدار کوييسم در ايران، دوره ي نقاشي را در دانشکده ي هنرهاي زيبا گذراند و بعد از بازگشت از فرانسه مجله اي به نام «خروس جنگي» منتشر کرد. وي کوييسم را جامع ترين مکتب نقاشي مي دانست و تجلي اين مکتب را «حاصل يک نياز دروني هنر معاصر به طراح صريح و خطوط و سطوح هندسي» مي شمرد.
البته برخي از اين هنرمندان و هنرمندان ديگري که نام آنها آورده نشد، اغلب ذيل يک يا چند گرايش قرار مي گيرند و اين امر به دليل تحول در نوع نگاه آنها به هنر و نقاشي طي زندگي شان است.
امپرسيونيسم: علي اکبر صنعتي، احمد اسفندياري، رضا فروزي، مهدي ويشکايي، عبدالله عامري، محمود جوادي پور، حسين کاظمي.
کوييسم: ابوالفضل عمومي، ناصر اويسي، محسن وزيري مقدم، سيروس مالک فريدون رحيمي آسا و ژازه طباطبايي.
سورئاليسم: سهراب سپهري، ايران درودي، قاسم حاجي زاده، حجت الله شکيبا، حبيب الله صادقي، واحد خاکدان، علي اکبر صادقي و آيدين آغداشلو.
اکسپرسيونيسم: هانيبال الخاص، هوشنگ پزشک نيا، رضا بانگيز، جواد حميدي، منوچهر شکيبا، سودابه گنجه اي، سيراک ملکنيان، منوچهر معتبر، زهرا رهنورد.
آبستره: منصوره حسيني، مسعود عربشاهي، مريم جواهري، ناصر آراسته.
پاپ آرت: کامران کاتوزيان، کامران ديبا، مارکو گريگوريان.

از عرش به فرش

توسعه ي هنر غرب زده
 

بعد از تاسيس دارالفنون و مدرسه صنايع مستظرفه و دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و نيز تاسيس گالري هاي هنري، تغييرات جدي در فضاي نقاشي ايران رخ داد. از همان ابتدا قبضه شدن برخي از پايگاه هاي مهم سياستي هنر توسط گروه سرمايه دار، مرفه و روشنفکر در کشور باعث شد پايگاه اجتماعي اين نوع از نقاشي صرفاً حول و حوش همين طبقه و نيز طبقات استکبار زده باشد. نکات ذيل نشان دهنده برخي از عوامل موثر در پيشبرد سياسي و توسعه هنر غرب در ايران است:
1. تمناي قشر روشنفکر مرفه و روشنفکر و سرمايه دار و نيز قشر روشنفکر عادي براي داشتن محصولات فرهنگي-هنري غرب در ايران و تفاخر به داشتن آن، اين تمنا مهم ترين عامل در جذب و توسعه هنر غرب زده مدرن در ايران است. تمناي غرب زدگي، که توهم بيشتر روشنفکران قبل و بعد از مشروطه بود، باعث جذب ناخودآگاه هنر مدرن به فضاي ايران شد. اساساً در غرب نيز هنر در کنار روشنفکري و در دامان اومانيسم و سکولاريته رشد کرده است.
2. حمايت سياستمداران غرب گرا و سرمايه داران روشنفکر از هنر مدرن در ايران. اين امر نيز يکي از نکات اصلي و مهم در مديريتاقتصاد هنر مدرن در ايران است که به طور بارز مي توان نمونه هاي آن را در دوره هاي مختلف هنر مدرن مشاهده کرد. حمايت هاي پادشاهان قاجار و پهلوي از انواع غرب زدگي در هنر و به ويژه نقاشي - که مي توان از حمايت هاي وي از هوشنگ سيحون، رئيس دانشکده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و نيز مسئول مديريت گالري هاي تهران- از اين گونه امور است.
3. مديريت شدن گالري و نگارخانه هاي سلطنتي و پادشاهي و خصوصي به وسيله سياستمداران و سرمايه داران روشنفکر، اين امر يکي از عوامل مهم عرضه و توزيع هنر مدرن و نيز ايجاد محافل گفت و گو و نقد هنر مدرن بود. اين گالري ها اغلب محلي براي کنترل خريد و فروش تابلوها و نقاشي هاي مدرن به شمار مي آمد.
4. مديريت جشنواره ها، جوايز، نشان ها و بي ينال هاي هنري، اين امر نيز يکي از انواع مداخله هاي مشوقانه ي سياستمداران و شاهان پهلوي برگزار شد.
5. مديريت دانشکده ها و آموزشگاه هاي هنر در ايران، مديريت و در دست داشتن مراکز آموزش و پرورش کشور مهم ترين عامل گسترش هنر مدرن در ايران بود. تدوين نظام آموزشي غرب زده، تربيت دانشجويان و استادان غرب گرا در نقاشي، اختصاص بورس ها و تشويقيه هاي خاص به هنرمندان و نقاشان غرب گرا نمونه هايي از مديريت آموزشي در بحث توسعه ي هنر مدرن در ايران به شمار مي آيد.
البته عوامل متعدد ديگري در توسعه ي هنر مدرن و غرب زده در ايران دخيل بودند که بيان همه آنها سبب طولاني شدن مقاله است.

مرگ تدريجي غرب زدگي صوري و معنوي
 

با اوج گرفتن انقلاب اسلامي، حال و هوايي در مردم و هنرمندان دردمند پديد آمد که با ظهور نوعي خاص از نقاشي منجر شد. اصول اين نقاشي نوظهور با هنر غرب زده ي قديم تفاوت ريشه اي داشت. شايد بتوان اصل اساسي هنر انقلاب را مرگ آگاهي و انتظار فرج مهدي موعود و نفي نظام سلطه غربي دانست. اين امور چنان در برخي از هنرمندان ايران تاثير گذاشت که هنرشان مظهر و افشا کننده اين حقايق بود.
جريان هاي هنري کمي قبل از انقلاب و بعد از آن را مي توان به سه گفتمان کلي تقسيم کرد: گفتمان سنتي، گفتمان غرب زده، گفتمان انقلابي.
گفتمان سنتي اغلب به صورت منفعل عمل مي کرد و گاه يا به سمت جريان انقلاب سير مي نمود يا به واسطه حمايت هاي درباري به سمت روشنفکري سکولار.
گفتمان غرب زده، که استمرار غرب زدگي دوران قبل به ويژه پهلوي است، در اين دوره و نيز بعد از انقلاب ادامه حيات داده است و البته به خاطر فضاي غالب تفکر انقلابي در خفا به فعاليت خود ادامه مي دهد. اين گفتمان اغلب مي کوشيد خود را با جريان هاي نزديک به غرب در گفتمان انقلاب وفق دهد و در اغلب موارد با اصول هنري انقلاب مبارزه جدي باشد.
گفتمان هنر انقلاب نيز، با اينکه قبل و بعد از انقلاب فراز و فرودهايي داشته، هنري متعهد و غرب ستيز بوده است. افشاگري باطن غرب مدرن، ابداع حقيقت عالم قدس انقلاب اسلامي و ترسيم جامعه آرماني مهدوي از ويژگي هاي اين گفتمان است. اين گفتمان خود به دو بخش سنتي و انقلابي مدرن تقسيم مي شود. جريان انقلابي سنتي هنرمنداني را در برمي گيرد که رسوخ به باطن حقيقي اسلام را جزء با نفي معنا و صورت غرب ميسر نمي دانند و با رجوع به سنت هاي نقاشي اسلامي مي کوشند تفکر انقلابي ايران را احيا کنند. جريان انقلابي مدرن نيز مدعي است که با اخذ وجوهي از صورت هنري غرب مي توان معناي اسلامي انقلاب را به جهانيان نشان داد.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط